کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متنبه
لغتنامه دهخدا
متنبه . [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) خبردار و آگاه . (غیاث ). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- متنبه ساختن ؛ آگاه کردن . خبردار کردن : هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینم...
-
جستوجو در متن
-
متحامی
لغتنامه دهخدا
متحامی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) خویشتن را نگهدارنده و پرهیز نماینده . (آنندراج ). هشیار و آگاه و ملتفت و متنبه و دوراندیش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحامی شود.
-
حالی کردن
لغتنامه دهخدا
حالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تلقین کردن . افهام . فهمانیدن . ملتفت کردن . نیک فهمانیدن . تفهیم . دریاباندن . منکشف کردن . مکشوف کردن . فهماندن . واقف کردن . تعریف کردن . معروف کردن . تنبیه کردن . متنبه کردن . منتبه کردن . مطلع کر...
-
متحفظ
لغتنامه دهخدا
متحفظ. [ م ُ ت َ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) پرهیزکننده . (آنندراج ). || هشیار و بیدار و یادگیرنده . (آنندراج ). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد. || کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. (ناظم...
-
متعظ
لغتنامه دهخدا
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ](ع ص ) (از «وع ظ») پذیرنده . (آنندراج ). پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. (ناظم الاطباء) : ایشان متعظ نشدند و متنبه نگشتند. (تاریخ قم ص 254).- واعظ غیرمتعظ ؛ پنددهنده ای که خود پند نپذیرفته باشد. (نا...
-
بیدارهوش
لغتنامه دهخدا
بیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای سقراط بیدارهوش پسند آمدی مرزبان را بگوش . نظامی .همان بیند آن مرد بیدارهوش که دیگر کس از خ...
-
بیدار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیدار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن . بیدار گردیدن : کنون چون برآرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب . فردوسی .گوئی همه زین پیش بخواب اندر بودندزان خواب گران گشتند ایدون همه بیدار. فرخی .خداوند خانه بحرکت ایشان بیدار گشت . (کلیله و...
-
مغافصه
لغتنامه دهخدا
مغافصه . [ م ُ ف َ ص َ / ف ِ ص ِ ] (از ع ، مص ) مغافصة. به ناگاه گرفتن : ایزدتعالی دیده ٔ دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد تا از مغافصه ٔ قهر او متنبه می باشیم . (مرزبان نامه ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (ق ) ناگهان . ناگهانی . مغاف...
-
تک
لغتنامه دهخدا
تک . [ ت ُ ] (اِ) منقار جانوران . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). منقار پرندگان . (ناظم الاطباء). منقار مرغان و جانوران . (انجمن آرا) (آنندراج ). طبری ، تک . گیلکی ، توک . سمنانی ، تیک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).- تک کسی را چیدن ؛ در تداول عامه ، تک کسی ...
-
بیدار شدن
لغتنامه دهخدا
بیدار شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن . (ناظم الاطباء). تیقظ.(ترجمان القرآن ). استیقاظ. (المصادر زوزنی ). سر از خواب برداشتن . سر برگرفتن از خواب . سر از خواب برکردن . سر از خواب تهی شدن . از خواب درآمدن : چو از خواب گودرز بیدار شدستایش کن...
-
تمرد
لغتنامه دهخدا
تمرد. [ ت َ م َرْ رُ ] (ع مص ) چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن : تمرد فلان زماناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مدتی بی ریش بماندن ، پس ریش برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || شوخ و ستنبه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زو...
-
تن سر
لغتنامه دهخدا
تن سر. [ ت َ س َ ] (اِخ ) تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پاد...
-
صفنیا
لغتنامه دهخدا
صفنیا. [ ] (اِخ ) لفظصفنیا یعنی مخفی شده بتوسط یهوه و او نهمین انبیاء اصغر و پسر کوشی و محتمل است که نوه ٔ حزقیای پادشاه باشد. (کتاب صفنیا1:1). تخمیناً در سال 430 قبل از مسیح یعنی در ابتدای سلطنت یوشیای پادشاه ، قبل از آنکه اصلاحات آن پادشاه نیکونهاد...
-
اخی فرج
لغتنامه دهخدا
اخی فرج . [ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) زنجانی . وی مرید شیخ ابوالعباس نهاوندی است . روز چهارشنبه غره ٔ رجب سنه ٔ سبع و خمسین و اربعمائة (457 هَ . ق .) از دنیا رفته است . قبر وی در زنجانست میگویند. که ویرا گربه ای بوده است که هرگاه جمعی مهمانان بخانقاه شیخ تو...