کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متمول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متمول
لغتنامه دهخدا
متمول . [ م ُ ت َ م َوْ وِ ] (ع ص ) بسیارمال . (آنندراج ) (ربنجنی ). مالدار و بسیارمال و توانگر. (ناظم الاطباء). چیزدار. دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 77).
-
واژههای همآوا
-
مطمول
لغتنامه دهخدا
مطمول . [ م َ ] (ع ص ) نان فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطملة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطملة شود. || تیر آلوده به خون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آلوده شده به خون و قطران و جز آن . (ناظم الاطباء)...
-
جستوجو در متن
-
لولهنگ
لغتنامه دهخدا
لولهنگ . [ لو ل َ هَِ ] (اِ) لولنگ . آفتابه ٔ گلی . لولهین . ابریق .- لولهنگ کسی آب گرفتن ؛ کنایه است از متمول بودن : لولهنگش آب برمیدارد؛ متمول است .
-
صاحب چیز
لغتنامه دهخدا
صاحب چیز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) دارا. متمول . مالدار. ثروتمند. غنی .
-
دم کلفت
لغتنامه دهخدا
دم کلفت . [ دُ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، متمول . مقتدر. پولدار. (یادداشت مؤلف ).
-
چیزدار
لغتنامه دهخدا
چیزدار. (نف مرکب ) متمول . غنی . مالدار. توانگر. (یادداشت مؤلف ). ثروتمند. ملی . دارا.
-
زکی
لغتنامه دهخدا
زکی . [ زَ ] (از ع ، ص ) مالدار. متمول . (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن . تولک . || باهوش . || چابک . || توانا. || نموکننده مانند کودک . (ناظم الاطباء).
-
جاسنگین
لغتنامه دهخدا
جاسنگین . [ س َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه کنایه از خانواده ٔ نجیب و خاندان متمول است : خانواده ٔ عروس بسیار جاسنگین هستند. زنی جاسنگین است . || آدم جاسنگین ؛ آنکه دیر از جای خود جنبد. کنایه از تنبل .
-
سرگنده
لغتنامه دهخدا
سرگنده . [ س َ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کله گنده . کله بزرگ . آنکه دارای سری بزرگ باشد. || بمجاز، متمول . بانفوذ. در تداول عوام ، بسیار با شأن و اعتبار. (یادداشت مؤلف ).
-
ناندار
لغتنامه دهخدا
ناندار. (نف مرکب ) دارنده ٔ نان . متمول . که اسباب معیشتش ساخته و فراهم است .که موجبات معاشش مهیاست . که تنگ روزی و تهیدست و محتاج نیست . || (اِ مرکب ) (از: نان + دار، درخت ) به معنی شجرةالخبز. رجوع به نان (درخت ...) شود.
-
بایسار
لغتنامه دهخدا
بایسار. [ ی َ ] (ص مرکب ) متمول . ثروتمند : رعیت از تو چو بایسار شوداز برای تو جان سپار شودچون نیابد یسار بگریزدبا عدوی تو بر بیامیزد. سنائی .و رجوع به یسار شود.
-
پیا
لغتنامه دهخدا
پیا. (ص ) در لهجه ٔ لری : مرد کامل و رسیده و مجازاً بمعنی باارج و ارزنده . || در تداول عامه ، متمول . صاحب اعتبار. صاحب مکانت و منزلت . صاحب مقام و مرتبت : برای خود پیائی شد. برای خودش پیائی است .
-
بشاریان
لغتنامه دهخدا
بشاریان . [ ] (اِخ ) خاندان ... مردمان متمول بوده اند و از ایشان خواجه عزالدین بشاری و خواجه ٔ صاحب نعمت بود. رجوع به تاریخ گزیده چ کمبریج 1328هَ . ق . ص 844 و تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 115 شود.