کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متلون
لغتنامه دهخدا
متلون . [ م ُ ت َ ل َوْ وِ ] (ع ص ) آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب ). کسی که بر یک خلق نپاید و عبارة الاساس : «رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق ». (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء)....
-
جستوجو در متن
-
متلونة
لغتنامه دهخدا
متلونة. [ م ُ ت َ ل َوْ وِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث متلون . رجوع به متلون شود.
-
دمدمی مزاج
لغتنامه دهخدا
دمدمی مزاج . [ دَ دَ م ِ ] (ص مرکب ) دمدمی . که مزاج متلون دارد. که هر زمان تغییر اندیشه و رأی و عقیده دهد. متلون مزاج . (یادداشت مؤلف ).
-
ذوبدوات
لغتنامه دهخدا
ذوبدوات . [ ب َ دَ ] (ع ص مرکب ) متلون . دَمدَمی .
-
خودخو
لغتنامه دهخدا
خودخو. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) خودسر. بی تربیت . متلون المزاج . (ناظم الاطباء).
-
حالی به حالی شدن
لغتنامه دهخدا
حالی به حالی شدن .[ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . متلون گردیدن .
-
ستوچه
لغتنامه دهخدا
ستوچه . [ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قسمی از شاهین که متلون باشد. (آنندراج ). صرد. (زمخشری ). رجوع به ستوجه شود.
-
ذواق
لغتنامه دهخدا
ذواق .[ ذَوْ وا ] (ع ص ) چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء). || مرد متلوّن . || مرد ملول .
-
برقانة
لغتنامه دهخدا
برقانة. [ ب ُ ن َ ] (ع ص ، اِ) یکی برقان . یک ملخ متلون . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
چمن طبع
لغتنامه دهخدا
چمن طبع. [ چ َ م َ طَ ] (ص مرکب )کنایه از کسی که طبعش بسیار رنگین بود. (آنندراج ). متلون المزاج . || بی قرار. (ناظم الاطباء).
-
ستوجه
لغتنامه دهخدا
ستوجه . [ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ) قسمی از شاهین که متلون باشد. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). قسمی از باز شکاری الوان . (ناظم الاطباء). رجوع به ستوچه شود.
-
برقان
لغتنامه دهخدا
برقان . [ ب ُ ] (ع ص ) تابان و درخشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). براق . || ملخ متلون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برقانة یکی ِ آن . (منتهی الارب ).
-
زربیة
لغتنامه دهخدا
زربیة. [ زَ بی ی َ ] (ع اِ) افراد متلون ، که چون بر امراء وارد شوند هر چیز که از خیر و شر بشنوند تصدیق کنند و بهمین جهت (از جهت تلون ) آنها را زربیة نامند و واحد آن زرابی است . حدیث : ویل للزربیة. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرابی شود.
-
رنگ برنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ برنگ . [ رَ ب ِ رَ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . به لونهای مختلف . به رنگهای گوناگون . متلون . به انواع و اقسام مختلف : شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ همه چون دیو دوان و همه شنگند و مشنگ .قریعالدهر.