کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متلاشی
لغتنامه دهخدا
متلاشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) خراب ومعدوم و در اینصورت مأخوذ است از لاشی و این قسم اشتقاق از مرکبات بسیار آمده و آنچه در مردم متلاشی بمعنی تلاش و تلاش کننده مشهور است محض غلط چرا که تلاش لفظ ترکی است و الفاظ ترکی و فارسی بطور عربی اشتقاق کردن خطاست ، ...
-
جستوجو در متن
-
داغان
لغتنامه دهخدا
داغان . (ص ) متلاشی . در تداول عامه ، درب و داغان ؛ سخت متلاشی و ازهم پاشیده . || پراکنده . داغون (در تداول مردم تهران ).
-
خردخاکشی
لغتنامه دهخدا
خردخاکشی . [ خ ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه بذرات متلاشی شده ، ریزریزشده و خردشده اطلاق شود. (یادداشت بخط مؤلف ).- خردخاکشی شدن ؛ بذرات متلاشی شدن . سخت شکستن به ریزه ها.
-
داغان شدن
لغتنامه دهخدا
داغان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیده شدن . || پراکنده شدن .
-
داغون شدن
لغتنامه دهخدا
داغون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داغان شدن .از هم پاشیدن . متلاشی شدن . رجوع به داغان شدن شود.
-
وید کردن
لغتنامه دهخدا
وید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاره کردن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).|| دید و وید کردن ؛ از هم متلاشی کردن . پاره پاره کردن . از هم دریدن .
-
له شدن
لغتنامه دهخدا
له شدن . [ ل ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لهیدن . متلاشی شدن چنانکه آلوئی در زیر پای .
-
ملاشاة
لغتنامه دهخدا
ملاشاة. [ م ُ ](ع مص ) متلاشی کردن . نابود و مضمحل کردن . ملاشاة و تلاشی هر دو منحوت از «لاشی ٔ» است . (از اقرب الموارد).
-
داغان کردن
لغتنامه دهخدا
داغان کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) متلاشی کردن . از هم پاشیدن . از هم فروریختن و از هم فروپاشیدن چیزی را. || پراکندن . متفرق کردن چیزی را. پراکنده ساختن چیزی را.
-
داغون کردن
لغتنامه دهخدا
داغون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داغان کردن . از هم پاشیدن . متلاشی کردن . تارومار کردن . متفرق و پریشان کردن . رجوع به داغان کردن شود.
-
آش و لاش شدن
لغتنامه دهخدا
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .
-
ممزق
لغتنامه دهخدا
ممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ) دریده . پاره شده . (از اقرب الموارد). متلاشی شده . ممزوق : بس که در این خاک ممزق شدندپیکر خوبان بدیعالجمال .سعدی .
-
فرکندن
لغتنامه دهخدا
فرکندن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص ) پوسیدن . متلاشی شدن . (یادداشت به خط مؤلف ) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنش غیبه ٔ جوشنت بفرکند.عماره ٔ مروزی .
-
ولو
لغتنامه دهخدا
ولو. [ وِ ل َ / لُو ] (ص ) ولاو. در تداول ، متفرق . پراکنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پاشیده . متلاشی .- ولو شدن ؛ پاشیدن از هم . پاشیده شدن . پراکنده گشتن .- || روی زمین پهن شدن . نقش زمین شدن .