کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متقلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متقلب
لغتنامه دهخدا
متقلب . [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بازگشته . (ناظم الاطباء). || بی ثبات و دیگرگون شونده : اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر). || از این پهلو بآن پهلو گردنده : متق...
-
واژههای همآوا
-
متغلب
لغتنامه دهخدا
متغلب . [ م ُ ت َ غ َل ْ ل ِ ](ع ص ) به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مستولی و زبردست و قادر. (ناظم الاطباء) : فرق میان پادشاهان مؤید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار...
-
جستوجو در متن
-
یارم باز
لغتنامه دهخدا
یارم باز. [ رُ ] (نف مرکب ) شارلاتان . بدذات . بدجنس . متقلب .
-
جام باز
لغتنامه دهخدا
جام باز. (نف مرکب ) کاسه گردان . || متقلب ، حقه باز.
-
کلط
لغتنامه دهخدا
کلط. [ ک ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) مردان متقلب و برگردنده از خرمی و شادی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مردمان گستاخ و متقلب از شادی و خرمی . (ناظم الاطباء).
-
ناقلا
لغتنامه دهخدا
ناقلا. [ ق ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، گربز. محتال . زرنگ . حقه . جربز. متقلب . ناراست . حقه باز.
-
ناصالح
لغتنامه دهخدا
ناصالح . [ ل ِ ] (ص مرکب ) نادرستکار. متقلب . مزور. غیرامین . || بی صلاحیت . ناشایسته . ناسزاوار. که شایستگی و صلاحیت ندارد. مقابل صالح . رجوع به صالح شود.
-
نادرست
لغتنامه دهخدا
نادرست . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) کج . معوج . || دروغگو. || بیمار. || ناقص . || باطل . || متقلب . خائن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قلوب
لغتنامه دهخدا
قلوب . [ ق َ ] (ع ص ) بسیار برگردنده .(منتهی الارب ). متقلب پرتقلب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به قَلّوب و قلیب شود.
-
ناراستخوی
لغتنامه دهخدا
ناراستخوی . (ص مرکب ) کژنهاد. کج طینت . متقلب . دغل : سیم کژترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هر چه خواهی بگوی .سعدی .
-
بدشیر
لغتنامه دهخدا
بدشیر. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدذات . متقلب . از شیر مراد شیر مادر است و بدشیر دشنامی است که غالباً بمزاح به اطفال گویند. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
خطساز
لغتنامه دهخدا
خطساز. [ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه خط مردمان را تقلید می کند. || حقه بازی که با ساختن خط مردمان سند بنفع خود جعل می کند. متقلب . سندساز.
-
الم غلم
لغتنامه دهخدا
الم غلم . [ اَل ْ ل َ غ َل ْ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع )سخت خائن و دغاباز. (یادداشت مؤلف ). شخص متقلب و حقه باز. امروز در آذربایجان هلم غلم به «ها» گویند.