کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متفکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متفکر
لغتنامه دهخدا
متفکر. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه . آن که بیندیشد. (ناظم الاطباء) : عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی و زین ...
-
واژههای مشابه
-
متفکر شدن
لغتنامه دهخدا
متفکر شدن . [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در اندیشه فرورفتن . غور کردن . تأمل کردن : و از شهرت شاهزادگی آن تازه وارد که روزبه روز در تزاید بود متفکر شد درصدد تحقیق برآمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 204). || غمگین و نگران شدن . آشفته و دلگیر...
-
جستوجو در متن
-
درهم رفتن
لغتنامه دهخدا
درهم رفتن . [ دَ هََ رَ ت َ ] (مص مرکب ) داخل هم شدن . || متفکر شدن . || بخشم رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اندیشنده
لغتنامه دهخدا
اندیشنده . [ اَ ش َ دَ / دِ] (نف ) سگالنده . متفکر. متأمل . (یادداشت مؤلف ).
-
اندیشه گار
لغتنامه دهخدا
اندیشه گار. [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) متفکر در عاقبت کار. (ناظم الاطباء).
-
اندیشه گر
لغتنامه دهخدا
اندیشه گر. [ اَ ش َ / ش ِ گ َ ] (ص مرکب )اندیشمند. متفکر. فکور. (از یادداشتهای لغت نامه ).
-
متفکرة
لغتنامه دهخدا
متفکرة. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث متفکر.- قوه ٔ متفکره ؛ قوه ای را گویند که شخص در ذهن خود بدان قوه ترتیب اموری دهد جهت رسیدن به مقصود و سنباد نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکر و متفکر شود.
-
سربجیب
لغتنامه دهخدا
سربجیب . [ س َب ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) متأمل و متفکر. (آنندراج ). در آغوش سر فروبرده . در حالت تفکر. (ناظم الاطباء).
-
ملسکت
لغتنامه دهخدا
ملسکت . [ م ُ ل ِ ک ُ ] (اِخ ) متفکر طبیعی دان و فیزیولوژیست و فیلسوف هلندی (1822 - 1893 م .) و مدافع ماده پرستی بود. (از لاروس ).
-
فرزنشاد
لغتنامه دهخدا
فرزنشاد. [ ف َ زَ ] (اِ مرکب ) مراقبه است که سر به جیب فروبردن و متفکر و متذکر بودن ویشه درونان یعنی صاف درونان صاحب حال و سالکان ذاکرصاحب کمال باشد. (آنندراج ). رجوع به فرزندشاد شود.
-
تدبیرساز
لغتنامه دهخدا
تدبیرساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) مدبِّر. چاره جو. متفکر. عاقبت اندیش : ندید او همی مردم رای سازرسیدش به تدبیرسازان نیاز.فردوسی .سقراط هفت سیر نهاد این راتدبیرساز و کارکن و رهبر.ناصرخسرو.
-
سر اندرزدن
لغتنامه دهخدا
سر اندرزدن . [ س َ اَ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنهان شدن باشد از ترس و بیم . (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از سر در گریبان فروبردن . متفکر و متحیر بودن . (برهان ). سر در گریبان بردن از حیرت و فکرت . (رشیدی ).
-
محتم
لغتنامه دهخدا
محتم . [ م ُ ت َم م ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتمام . اندوهگین شونده به شب و به خواب نرونده از اندوه . (از منتهی الارب ). متفکر و مضطرب و اندوهگین و ناتوان از بیخوابی . (ناظم الاطباء). و رجوع به محتمم شود.