کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متفقاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متفقاً
لغتنامه دهخدا
متفقاً. [ م ُت ْ ت َ ف ِ قَن ْ ] (ع ق )به اتفاق . جمعاً. متحداً: متفقاً وارد خانه شدند.
-
واژههای همآوا
-
متفقع
لغتنامه دهخدا
متفقع. [ م ُ ت َ ف َق ْق ِ ] (ع ص ) نبات متفقع؛گیاه که چون خشک شود سخت گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اجماعاً
لغتنامه دهخدا
اجماعاً. [ اِعَن ْ ] (ع ق ) بالاجماع . بالاتفاق . متفقاً. اتفاقاً.
-
علی الاتفاق
لغتنامه دهخدا
علی الاتفاق . [ ع َ لَل ْ اِت ْ ت ِ ] (ع ق مرکب ) اتفاقاً. تصادفاً. بطور اتفاقی . اتفاق را. از اتفاق . برحسب تصادف . || متفقاً. متحداً.
-
بالاتفاق
لغتنامه دهخدا
بالاتفاق . [ بِل ْ اِت ْ ت ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اتفاق ) همه باهم . بطوراتفاق . متفقاً. (ناظم الاطباء). همگروه . دسته جمع.
-
نار ذات النور
لغتنامه دهخدا
نار ذات النور. [ رِ تُن ْ نو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و این نار به خاطر نورانیت آن شریف است و پارسیان متفقاً آن را طلسم اردی بهشت می دانند. (حکمة الاشراق ص 192).
-
هم زبان
لغتنامه دهخدا
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب . ناصرخسرو. || مونس . رفیق . ندیم . همدم : همزبان و محرم خود یافتندپیش او یک یک به جان بشتافتند. مولوی .ای...
-
دوره کردن
لغتنامه دهخدا
دوره کردن . [ دَ / دُو رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن . محیط شدن . اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن . (یادداشت مؤلف ). - دوره دوختن به ؛ دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچه ٔ دیگر به قصد استحکام آن . (یادداشت مؤلف ).- دوره کردن ریش ؛ زیر...
-
تمنه سارح
لغتنامه دهخدا
تمنه سارح . [ ] (اِخ ) (قسمتی از بسیاری ) و تمنه حارس یعنی ؛ قسمتی از آفتاب . و آن شهری بود که بر کوه افرائیم واقع و به یوشعبن نون داده شده و او آن را بنا کرده در آنجا ساکن شد و در زمان وفاتش نیز در آنجا مدفون گردید. سفر داوران 2:9 صحیفه ٔ یوشع 19:50...
-
قرم
لغتنامه دهخدا
قرم . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) (خانان ...) (حدود 823 - 1197 هَ . ق . / 1420 - 1783 م .) این طایفه یکی از شعب سه گانه ٔ خاندان طغاتیمور و مهمترین آن خاندان است که قلمروشان بلاد بلغار بوده و در آخر کار قرم و کافا به آن ضمیمه شده و گاهی هم به سلطنت سیراردو رسی...
-
وارونه
لغتنامه دهخدا
وارونه . [ ن َ] (اِخ ) وارونی . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریا است و آسمان صاف محیط بر عالم به معنی وسیع این واژه میباشد. اسم آسمان در زبان سانسکریت ، ودر ریگ ودا (قدیمترین کتب سانسکریت ) ابتدا دیااوه بوده که بعدها به وارون یا وارونه...
-
حکیم کوچک
لغتنامه دهخدا
حکیم کوچک . [ ح َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) محمدسعیدبن محمدسعید شریف قمی . از اکابر علمای امامیه و دارای تألیفاتی است . او راست : 1- اسرارالصنایع، که در صناعات خمسه ٔ قیاسیه منطق (برهان ، جدل ، شعر، مغالطه و خطابه ) است و در آن از صناعیه ٔ میرفندرسکی استمد...
-
ملکم
لغتنامه دهخدا
ملکم . [ م َ ک ُ / م َ ک َ ] (اِخ ) شخصی انگلیسی که در اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار از جانب دولت انگلیس در دربار ایران سفارت داشته و تاریخ ایران را به زبان انگلیسی نوشته بود و در بمبئی آن کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده و چاپ نموده اند و معروف به ...