کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متغیر آزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
متغیر شدن
لغتنامه دهخدا
متغیر شدن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از حال نخستین شدن . تغییر کردن . دیگرگون گردیدن .دگرگون شدن حال کسی یا چیزی . گشتن . بگشتن : در آن وقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 18). حلق داودی متغیر شده و جمال یو...
-
متغیر گرداندن
لغتنامه دهخدا
متغیر گرداندن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ گ َ دَ] (مص مرکب ) (... گردانیدن ). دگرگون ساختن . || خشمگین کردن : ترکان ... همواره تقبیح صورت نظام الملک در خلوت میکرد تا سلطان را نیز بر او متغیر گردانید. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 33).
-
متغیر گردیدن
لغتنامه دهخدا
متغیر گردیدن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) متغیر گشتن . دگرگون شدن حال کسی یا چیزی : همچون از وی پرسی گوید من نه آنم که تو دیدی ، و او همان است ، لکن حالش متغیر گشت . (کشف الاسرار ج 2 ص 544). بر دوستی پادشاهان اعتماد نشاید کرد و بر آو...
-
جستوجو در متن
-
امیرچوپان
لغتنامه دهخدا
امیرچوپان . [ اَ ] (اِخ ) سپهسالار سلطان محمد خدابنده اولجایتو (703 - 716 هَ .ق .) بود. وقتی که در سال 714 هَ .ق . محمودبیک یکی از امرای محلی روم شورش کرد و شهر قونیه را گرفت اولجایتو امیرچوپان را مأمور کردکه بآن دیار برود و فتنه را بخواباند. امیرچو...
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است و رنگ کبود و تورنِسُل را سرخ گرداند. اینک به شرح بعض اسیدها می پردازیم :- اسید ازتیک یا اس...
-
گلپایگان
لغتنامه دهخدا
گلپایگان . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای استان ششم خوزستان خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به شهرستان اراک ، از جنوب به شهرستان اصفهان و فریدن ، از خاور به بخش میمه شهرستان کاشان و از باختر به بخش الیگودرز از شهرستان بروجرد. هوا...
-
وجود
لغتنامه دهخدا
وجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحا...
-
معرفت
لغتنامه دهخدا
معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) شناختگی و شناسایی . (ناظم الاطباء). شناسایی . شناخت . آشنائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نها...
-
افلاطون
لغتنامه دهخدا
افلاطون . [ اَ ] (اِخ ) ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی بزرگ زاده و از خاندانهای معروف علم یونان است و خود بتمام فنون طبیعی آگاهی داشت . آثار گرا...
-
فرانسه
لغتنامه دهخدا
فرانسه . [ ف َ س ِ ] (اِخ ) کشوری است که در آخرین قسمتهای غربی قاره ٔ اروپا بین 51 درجه و 9 دقیقه تا 42 درجه و 23 دقیقه ٔ عرض شمالی واقع است و طول جغرافیایی آن از 4 درجه و 38 دقیقه ٔ غرب گرینویچ تا 8 درجه و 10 دقیقه ٔ شرق آن نصف النهار است . وسعت خاک...
-
رشت
لغتنامه دهخدا
رشت .[ رَ ] (اِخ ) نام شهر حاکم نشین ملک گیلان ، و گویند این کلمه تاریخ بنای این شهر است چه این شهر در سال 900 هَ . ق . بنا شده و عدد حروف آن بحساب ابجد نیز نهصد می باشد. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از ولایت گیلان . بیه پس ، که ابریشم خوب در آنجا ...
-
خانواده
لغتنامه دهخدا
خانواده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاندان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دودمان . خیل خانه . (ناظم الاطباء). تبار. دوده : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرمت بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور. سوزنی . || اهل خانه . اهل البیت . (ناظم الاطباء).تاری...
-
کاظم
لغتنامه دهخدا
کاظم . [ ظِ ] (اِخ ) (موسی بن جعفر...) در حبیب السیر آمده است : ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنه ٔثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنة تسع و عشرین ، و مادر آن جناب ام ولد بود مسماة بحمیده ٔ بربریه و اسم ...
-
بریدن
لغتنامه دهخدا
بریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترار.اجتباب . اجتذاذ. اجتزاز. احتئمام . اخترام . اختزال . اختضام . اختمام . اًخناب . اًرباذ. ...