کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متصدی
لغتنامه دهخدا
متصدی . [ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص ) پیش آینده . (منتهی الارب ). پیش آینده . از تصدی که بمعنی پیش آمدن است ... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده . (منتهی الار...
-
واژههای همآوا
-
متسدی
لغتنامه دهخدا
متسدی . [ م ُ ت َ س َدْ دی ] (ع ص ) بر زبر چیزی شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). برآینده و بر زبر چیزی نشیننده . (از ناظم الاطباء). || پیروی کننده . || بافنده ٔ جامه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و ر...
-
جستوجو در متن
-
بلامتصدی
لغتنامه دهخدا
بلامتصدی . [ ب ِ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + متصدی ) بدون متصدی . بی سرپرست . بی مباشر. || بی صاحب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
گاراژدار
لغتنامه دهخدا
گاراژدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ گاراژ. متصدی گاراژ. کسی که مسئول حمل بار و مسافران است . رجوع به گاراژ شود.
-
تراشکار
لغتنامه دهخدا
تراشکار. [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه در کارخانه متصدی تراشیدن آهن و پولاد است .
-
شهرفرنگی
لغتنامه دهخدا
شهرفرنگی .[ ش َ رِ ف َ رَ ] (ص نسبی ) متصدی دستگاه شهر فرنگ .
-
نرخ داروغه
لغتنامه دهخدا
نرخ داروغه . [ ن ِ غ َ / غ ِ ] (اِ مرکب ) متصدی بازار که تعیین می کند نرخ غله را. (ناظم الاطباء).
-
بازی گردان
لغتنامه دهخدا
بازی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) متصدی انجام نمایش . راهنمای بازیگران در هنگام نمایش و بازی .
-
بلیاردچی
لغتنامه دهخدا
بلیاردچی . [ ب ِل ْ ] (اِ مرکب ) متصدی سالن بلیارد. رجوع به بیلیارد و بیلیاردچی شود.
-
عرابه چی
لغتنامه دهخدا
عرابه چی . [ ع َرْ را ب َ/ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه عرابه راند. متصدی و راننده که عرابه (ارابه ) را هدایت کند. رجوع به عرابه شود.
-
گمرکچی
لغتنامه دهخدا
گمرکچی . [ گ ُ رُ ] (اِ مرکب ) بازگیر. باج گیر. باربان . راه دار. مکاس . عشار. کسی که در گمرک کار میکند.کسی که متصدی امور گمرک است . و رجوع به گمرک شود.
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) فارسی . طبیب خاص بهاءالدوله ٔ دیلمی و متصدی کتابت بصره . او پس از بهاءالدوله نیز مدتی بزیست و بعد از چهارصد و سی درگذشت .
-
دستوربند
لغتنامه دهخدا
دستوربند. [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) متصدی و قاعده ایجاد. (آنندراج ). ناظم . سامان ده : امور ملک را دستوربندم به تدبیر و برآیم از که کمتر.سنجر کاشی .