کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصاعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متصاعد
لغتنامه دهخدا
متصاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) چیزی دشوار. (آنندراج ). دشوار و با مشقت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالابرآینده . (غیاث ) (آنندراج ). فرهنگستان ایران معادل این کلمه را «فرایاز» انتخاب کرده است . و رجوع به واژه های نو فرهنگ...
-
واژههای مشابه
-
متصاعد شدن
لغتنامه دهخدا
متصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
-
جستوجو در متن
-
بارگاه
لغتنامه دهخدا
بارگاه . (اِخ ) مدخل آتشفشان کوه دماوند که از سُلفاتار گرفته شده (3600 گز) و مقدار زیادی گوگرد و بخارات سفید از آن متصاعد می شود.
-
متصاعدة
لغتنامه دهخدا
متصاعدة. [ م ُ ت َ ع ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث متصاعد: ابخره ٔ متصاعدة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصاعد شود.
-
متضوع
لغتنامه دهخدا
متضوع . [ م ُ ت َ ض َوْ وِ ] (ع ص ) نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج ). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود.
-
بادفت
لغتنامه دهخدا
بادفت . [ دَ ] (اِ) درخت معطر خوشبوئی . (ناظم الاطباء). درختی است که به وزش باد عطر خوب از آن متصاعد میشود. (شعوری ) : پر از کوه و بیشه جزیری فراخ جزیری همه عود و بادفت شاخ .اسدی (از شعوری ).
-
گوش پیل
لغتنامه دهخدا
گوش پیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوش فیل . اذن فیل . || نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحةالصدور ص 444 فی معرفة اصول الخط).
-
ولتامتر
لغتنامه دهخدا
ولتامتر. [ وُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیک ) آلتی است که برای تجزیه ٔ آب به وسیله ٔ جریان الکتریک به کار میرود. در این تجزیه ئیدرژن از الکترود منفی و اکسیژن از الکترود مثبت متصاعد میشود. به طور اعم این لفظ بر هر اسبابی که برای الکترولیز ب...
-
دم کنی
لغتنامه دهخدا
دم کنی . [ دَ ک ُ ] (اِ مرکب ) چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ...
-
ناه
لغتنامه دهخدا
ناه . (اِ) بوی نم . بوئی که از زیرزمین ها و سردابها بر دماغ خورد. (برهان قاطع) (آنندراج ). بوی نمناک و بوی بدی که از زمین نمناک متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). بوی جای نم دار. بوی نم . (فرهنگ خطی ). و نیز رجوع به نا شود.
-
مترقی
لغتنامه دهخدا
مترقی . [ م ُ ت َ رَق ْ قی ] (ع ص ) افزون شونده . (آنندراج ) (غیاث ). بالا رفته . (ناظم الاطباء). صعود کننده . بالا رونده : و بخار نطفه از اوعیه ٔ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سند...
-
متضیع
لغتنامه دهخدا
متضیع. [ م ُ ت َ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نافه ای که چون جنبد بدمد بوی آن و پراکنده گردد. (آنندراج ). مشک بودار که چون نافه را بجنباند بوی آن متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضیع و متضوع شود.
-
بوی داشتن
لغتنامه دهخدا
بوی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوی بودن . بوی متصاعد کردن : باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صباغالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او. سعدی .فصل نوروز که بوی گل و سنبل داردلطف این باد ندارد که تو می پیمایی .سعدی .- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رس...