کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متخیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متخیل
لغتنامه دهخدا
متخیل . [ م ُ ت َ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متخایل و متخایله شود. || خیال شده . (فرهنگ فارسی معین ) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه ، از فرهنگ فارسی معین ). و رجو...
-
متخیل
لغتنامه دهخدا
متخیل . [ م ُ ت َ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج ). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده . || آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج ). آسمان ابردار. || ابر آماده ٔ باریدن . (ناظم الا...
-
جستوجو در متن
-
باغچه ٔ سلیمان
لغتنامه دهخدا
باغچه ٔ سلیمان . [ چ َ / چ ِ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باغ طلسم که به شعبده و سحر بنظر متخیل گردانند. (آنندراج ). و رجوع به باغچه سلیمانی شود.
-
باغچه ٔ سلیمانی
لغتنامه دهخدا
باغچه ٔ سلیمانی . [ چ َ / چ ِ ی ِ س ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) باغ طلسم که بشعبده و سحر بنظر متخیل گردانند. (غیاث اللغات ). و رجوع به باغچه ٔ سلیمان شود.
-
خیال ساز
لغتنامه دهخدا
خیال ساز. [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) خیال پرداز. خیال باز. خیال پرور. متخیل . آنکه خیال در سر پرورد : آئینه گداز دیده بازان پیغام ده خیال سازان .فیض (از آنندراج ).
-
موجودات
لغتنامه دهخدا
موجودات . [م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موجودة. رجوع به موجود و موجودة شود. || مخلوقات و آفریدگان و شوندگان . (ناظم الاطباء). کاینات . مکونات . آفریده ها. آفریدگان . برایا. (یادداشت مؤلف ) : بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است . (کلیله و دمنه...
-
قید
لغتنامه دهخدا
قید. [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی ٔ (مجهولاً)؛ ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن در زندان . || حبس . زندانی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ)منگنه . پرس . (یادداشت مؤلف...