کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحیر
لغتنامه دهخدا
متحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده ٔ از جای . آشفته و سرگردان و سرگشته و حیران و متعجب . (ناظم الاطباء) : من هرگز بونصراستادم را دل مشغول تر و متحیرتر ندیدم از آن روزگارکه ا...
-
واژههای مشابه
-
مات و متحیر
لغتنامه دهخدا
مات و متحیر. [ ت ُ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مات و مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات و نیز رجوع به متحیر شود.
-
واژههای همآوا
-
متهیر
لغتنامه دهخدا
متهیر. [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) متهور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیر و تهور و متهور شود.
-
جستوجو در متن
-
مهفوت
لغتنامه دهخدا
مهفوت . [ م َ ] (ع ص ) سرگشته و متحیر. (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد).
-
هاج و واج شدن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج شدن . [ ج ُ ش ُ ] (مص مرکب ) سرگردان شدن . متحیر شدن . || گیج شدن .
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ ] (ع مص ) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. (ناظم الاطباء).
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ هَِ ] (ع ص ) متحیر و عقل رفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
پتخ
لغتنامه دهخدا
پتخ . [ پ َ ] (ص ) مبهوت و متحیر. (برهان ). || ابله . کالیوه . (برهان ) (جهانگیری ).
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ع َ ل َ ] (ع ص ) متحیر و ترسان گشته از چاره ٔ کار. (منتهی الارب ). مؤنث بَعِل ، یعنی زنی که در چاره ٔکار متحیر و ترسان باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
عوث
لغتنامه دهخدا
عوث . [ ع َ ] (ع مص )برگردانیدن کسی را از امر، چندان که متحیر گردد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
هیوم
لغتنامه دهخدا
هیوم . [ هََ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متحیر. (از اقرب الموارد). || تشنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
هاج و واج کردن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .