کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحول
لغتنامه دهخدا
متحول . [ م ُ ت َ ح َوْ وَ ] (ع اِ) محل تحول . مکان انتقال . (فرهنگ فارسی معین ) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد ... زمین این متحول منبت لاَّلی دولتی تازه و مسقط سلاله ٔ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود...
-
متحول
لغتنامه دهخدا
متحول . [ م ُ ت َ ح َوْ وِ ] (ع ص ) گردنده . دیگرگون شونده . متبدل . جابه جاشونده . و رجوع به تحول شود.
-
واژههای همآوا
-
متهول
لغتنامه دهخدا
متهول . [ م ُ ت َ هََ وْ وِ ] (ع ص ) ترسانیده شده از شکل گرگ . (ناظم الاطباء). || کسی که به مال چشم زخم میرساند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تهول شود.
-
مطحول
لغتنامه دهخدا
مطحول . [ م َ ] (ع ص ) بر سپر زده . || اناء مطحول ؛ آوند پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه سپل او درد کند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آنکه سپرز او بزرگ شده است . آنکه سپرز او درد کند. بیمار از سپرز. مبتلا ...
-
جستوجو در متن
-
ایض
لغتنامه دهخدا
ایض . [ اَ ] (ع مص ) (از «ای ض ») بازگشتن بسوی آن بعد از آنکه ترک کرده بود آنرا. (منتهی الارب ). آض الیه ایضاً. بازگشتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || گشتن . (آنندراج ). متحول شدن از حال خود بحال دیگر و دگرگون گردیدن . (منتهی الارب ).
-
دیگر شدن
لغتنامه دهخدا
دیگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدل شدن . عوض شدن . مبدل گشتن . متحول گردیدن . جز آنچه قبلاً بود گردیدن . تبدیل . تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گرنه آیین جهان از سرهمی دیگرشودچون شب تاری همی از روز روشن تر شود. فرخی .آتشی کرده ست خواجه کز فراوا...
-
درگردیدن
لغتنامه دهخدا
درگردیدن . [ دَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درگشتن . گردیدن . گردش کردن . افتادن . (آنندراج ). تدحرج . (مجمل اللغة). تزحلق . درغلتیدن . تکردح : قمری از بی وطنی چند به هر درگرددلطف معشوق چه شد، سرو چمن درگردد.محمدسعید اشرف (از آنندراج ). || نگون و سرنگون و...
-
گردنده
لغتنامه دهخدا
گردنده . [ گ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) چرخنده . گردان . حرکت کننده . دوار : و گردنده اند از بر چراگاه و گیاخوار تابستان و زمستان . (حدود العالم ).که آن آفرین باز نفرین شودوز او چرخ گردنده پرکین شود. فردوسی .که بر آسمان اختران بشمردخم چرخ گردنده را بنگرد. ...
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (نف ) گردنده . چرخنده . دوار. متحرک به حرکت دوری : آئین جهان چونین تا گردون گردان شدمرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی .ای منظره ٔ کاخ برآورده به خورشیدتا گنبد گردان بکشیده سر ایوان . دقیقی .کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گرد...
-
برگردانیدن
لغتنامه دهخدا
برگردانیدن . [ ب َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . رد کردن . (ناظم الاطباء). برگشت دادن . پس آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). اعاده کردن . اعاده دادن . رجعت دادن . ارجاع . عودت دادن . (یادداشت دهخدا). مراجعت دادن . || واپس بردن . بازپس بردن . (فرهنگ فارس...
-
سامری
لغتنامه دهخدا
سامری . [ م ِ ] (اِخ ) نام او موسی بن ظفر ، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته ، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمد...
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (از ع ، اِ) از مادة عربی . اصل هر چیز. مایه . ج ، مواد. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ماده ٔ الحاد ؛ اصل و ریشه ٔ کفر : ماده ٔ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران...
-
مجاز
لغتنامه دهخدا
مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلوگاه . بغاز. بوغاز....