کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحمل
لغتنامه دهخدا
متحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل . ناصرخسرو.چون ایلک خان از احتشاد و...
-
جستوجو در متن
-
دیررنج
لغتنامه دهخدا
دیررنج . [ رَ ] (نف مرکب ) مقابل زودرنج . که متحمل و صابر باشد. (آنندراج ).
-
بیدادکش
لغتنامه دهخدا
بیدادکش . [ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متحمل ظلم . (یادداشت مؤلف ).
-
جفابردار
لغتنامه دهخدا
جفابردار. [ ج َ ب ُ ] (نف مرکب ) جفاکش . جفابرنده . متحمل جفا. آن کس که جفا و ستم را متحمل گردد : بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدارهم وفادار و هم جفابردار.خاقانی .
-
بدپشت
لغتنامه دهخدا
بدپشت . [ ب َ پ ُ ] (ص مرکب ) ستور نارام شده که متحمل بار نباشد. (آنندراج ). بچه ٔ هر یک از ستور که تحمل بار نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
بلال
لغتنامه دهخدا
بلال . [ ب َ] (ع مص ) متحمل سختی شدن و نگون بخت گردیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلل . و رجوع به بلل شود.
-
بلاکشیده
لغتنامه دهخدا
بلاکشیده . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متحمل بلاشده . رنج دیده . سختی دیده . و رجوع به بلا کشیدن شود.
-
خمار کشیدن
لغتنامه دهخدا
خمار کشیدن . [ خ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به حالت خماری درآمدن . خمار بودن . متحمل خماری شدن .
-
گریف فیز
لغتنامه دهخدا
گریف فیز. [ گ ِ ] (اِخ ) از دانشمندانی است که در خواندن خطوط مملکت نوبی (سودان کنونی ) زحمات بسیار متحمل شد و به مقصود نزدیک گردید. (از تاریخ ایران باستان ص 58).
-
سن ین
لغتنامه دهخدا
سن ین . [ س ِ ی ِ ] (اِخ ) از علمایی که برای خواندن خط هیت ها متحمل زحماتی شده اند و کار زیاد کرده اند. (ایران باستان ج 1 ص 49).
-
صاحب درنگ
لغتنامه دهخدا
صاحب درنگ . [ ح ِ دِ رَ ] (ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل : دولتیی باید صاحب درنگ کز قدری بار نیاید به تنگ .نظامی .
-
لنگرانداخته
لغتنامه دهخدا
لنگرانداخته . [ ل َ گ َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لنگر انداختن . || کنایه از مرد متحمل و باوقار که به سخن هر کس از جا درنیاید. (آنندراج ).
-
خمارکش
لغتنامه دهخدا
خمارکش . [ خ ُ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) متحمل خماری . آنکه خمار است : سلام کردم و بامن بروی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده .حافظ.
-
غرقی
لغتنامه دهخدا
غرقی . [ غ َ ] (اِ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. (ناظم الاطباء). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است ، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان کردن که از غرقی بتر باشد. (آنندراج ).