کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحرک
لغتنامه دهخدا
متحرک . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنبنده . (آنندراج ). مأخوذ ازتازی ، کسی و یا چیزی که بجنبد و در حالت حرکت باشد و جنبان وحرکت کنان و جنبنده و حرکت کرده . (ناظم الاطباء). حرکت کننده و جنبنده : چون ایشان را آلت ... ناقص بود اندر این باب گوش متحرک د...
-
واژههای مشابه
-
اعتبار متحرک
لغتنامه دهخدا
اعتبار متحرک . [ اِ ت ِ رِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح بانکی ، تنخواه گردان . (واژه های نو فرهنگستان ). وجهی که در اختیار اداره ای گذارند تا در صورت ضرورت بدون تشریفات پیچیده ٔ اداری خرج کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پل متحرک
لغتنامه دهخدا
پل متحرک . [ پ ُ ل ِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پلی که میتوان آن را حرکت داده بالا برد و فرود آورد. پل گردان .
-
جستوجو در متن
-
ناجنبان
لغتنامه دهخدا
ناجنبان . [ جُم ْ ] (نف مرکب ) ساکن . غیر متحرک . بی حرکت . (ناظم الاطباء). که جنبان و متحرک نیست . اجنبان .
-
زواک
لغتنامه دهخدا
زواک . [ زَوْ وا ] (ع ص ) نیک جنبان و متحرک در رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زهق
لغتنامه دهخدا
زهق . [ زَ هَِ ] (ع ص ) سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سبک و متحرک . (ناظم الاطباء). تیزرفتار. (غیاث ).
-
لقاندن
لغتنامه دهخدا
لقاندن . [ ل َق ْ قا دَ ] (مص )لقان ساختن . جنبان ساختن . بر جای متحرک گردانیدن .
-
پل گردان
لغتنامه دهخدا
پل گردان . [ پ ُ ل ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پل متحرک .
-
بشولانیدن
لغتنامه دهخدا
بشولانیدن . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ ] (مص ) برانگیزانیدن .بشولاندن . || حرکت دادن و متحرک ساختن و جنبانیدن . (ناظم الاطباء) .
-
جرراش
لغتنامه دهخدا
جرراش . [ ج َ ] (اِ) نام برج منقلب یعنی برجی است که متحرک باشد. (از تحقیق ماللهند ص 395).
-
خسره
لغتنامه دهخدا
خسره . [ خ َ رِ ] (ص ) جنبان . متحرک . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 381).
-
فاضلة
لغتنامه دهخدا
فاضلة. [ ض ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث فاضل . ج ، فاضلات ، فواضل . رجوع به فاضل شود. || (اِ) (اصطلاح عروض ) اجتماع چهار حرف متحرک و یک ساکن . این سخن از ابراهیم عبدالرحیم عروضی است که کلمه ٔ پنج حرفی را که چهار حرف اول آن متحرک و پنجمین ساکن باشد فاضله (با ...
-
لولا
لغتنامه دهخدا
لولا. [ ل َ / ل ُ ] (اِ) لولب آهنی که وسیله ٔ اتصال لنگرهای در به چهارچوب و گشاد و بند در است .- لولای توهمی ؛ نوعی از لولا که جفتهااز یکدیگر جدا نگردند.- لولای چاکدار ؛ نوعی لولا که دو قسمت متحرک آن از یکدیگر جدا گردد. مقابل لولای درنیا و لولای توه...