کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحد شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سازمان ملل متحد
لغتنامه دهخدا
سازمان ملل متحد. [ ن ِ م ِ ل َ ل ِ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (اِخ ) مؤسسه ای است بین المللی که از نمایندگان 83 کشور تشکیل میگردد. افزایش روز افزون ارتباطات بین المللی وجود مؤسساتی را برای تنظیم این ارتباطات ایجاب میکند. ازین روی بعد از پایان جنگ اول بین الم...
-
جستوجو در متن
-
یک جان
لغتنامه دهخدا
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی .
-
متوصل
لغتنامه دهخدا
متوصل . [ م ُ ت َ وَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت از توصل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده .به لطف . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن . و رجوع به توصل شود. || متصل و متحد و پیوسته . || دارای علاقه و...
-
یک تیغ
لغتنامه دهخدا
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف ). یکدست . یکسره . مطلق . (فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق .- یک تیغ شدن ؛ متحد شدن . متفق شدن : با یکدیگر بیع...
-
باهم آمدن
لغتنامه دهخدا
باهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی ). در صحبت یکدیگر فرارسیدن . || متحد شدن . به یک جا جمع شدن : نبینی که چون باهم آیند مورز شیران جنگی برآرند ش...
-
درهم افتادن
لغتنامه دهخدا
درهم افتادن . [ دَ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || با هم درگیر شدن . در نبرد شدن : طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).از یمن ت...
-
مطابقت
لغتنامه دهخدا
مطابقت . [ م ُ ب َ / ب ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) ، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت . || مواجهت ورویاروئی . (ناظم الاطباء). || موافقت و اتحاد و یگانگی : هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت الب...
-
پیوند ساختن
لغتنامه دهخدا
پیوند ساختن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوند کردن . || متحد شدن . به هم آمدن . پیوستگی کردن : نباید مهان سپه سربسرکه پیوند سازند با یکدگر. اسدی .|| زناشوئی کردن . مواصلت کردن .خویشی کردن : و عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه ٔ اطراف چون...
-
متداخل
لغتنامه دهخدا
متداخل . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) درج کرده و در میان نشانده و در میان دیگری در آورده و یادرآمده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). مأخوذ از تازی ، داخل شده ٔ درهم و درج شده . (ناظم الاطباء).- متداخل شدن ؛ متداخل گردیدن . داخل شدن چیزی در چیزی . دره...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...
-
تداخل
لغتنامه دهخدا
تداخل . [ ت َ خ ُ ] (ع مص ) بهم درشدن . (زوزنی ). بهم درشدن در یکدیگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن و مخلوط شدن باچیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد): تداخله منه ُ شی ٔ؛ دخله ُ و خامره . (اقرب الموارد)....
-
راست آمدن
لغتنامه دهخدا
راست آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار آمدن . (آنندراج ). سازگاری یافتن . هماهنگی یافتن . مطابقت داشتن . عملی بر وفق صواب صورت گرفتن . برابری کردن . یکسانی داشتن : چگونه راست آید رهزنی راکه ریزد آبروی چون منی را. نظامی .عشق با نام و ننگ نایدراست ند...
-
درساختن
لغتنامه دهخدا
درساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن . متحد گشتن . (ناظم الاطباء). همدست شدن : أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص ). در هواداری و حفظ و ...
-
درپیوستن
لغتنامه دهخدا
درپیوستن . [ دَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوستن . متصل شدن . ملحق شدن . (ناظم الاطباء). تلفق : لَوغ ؛ درپیوستن به کسی . (از منتهی الارب ). || وصل کردن . || چسبیدن . || متحد کردن . (ناظم الاطباء). || ادامه دادن .- درپیوستن بکسی ؛ بیاری او آمدن ....