کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متبرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متبرک
لغتنامه دهخدا
متبرک . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی . || الحاح کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.
-
متبرک
لغتنامه دهخدا
متبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در...
-
جستوجو در متن
-
تبرک شدن
لغتنامه دهخدا
تبرک شدن . [ ت َ ب َرْرُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب میمنت و مبارکی و برکت کردن . (ناظم الاطباء). متبرک گشتن . رجوع به تبرک شود.
-
متیمن
لغتنامه دهخدا
متیمن . [ م ُ ت َ ی َم ْ م ِ ] (ع ص ) متبرک و با برکت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تیمن و ماده ٔ بعد شود.
-
فوشازده
لغتنامه دهخدا
فوشازده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان که دارای 585 تن سکنه است . آب آن از شعبه ٔ سالارجو و سفیدرود و محصول عمده اش برنج ، کنف ، ابریشم و مرغابی است . دو بقعه ٔ متبرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
اسماعیلیة
لغتنامه دهخدا
اسماعیلیة. [ اِ لی ی َ ] (اِخ ) (مقبره ٔ...) مزار اسماعیلیان خاندانی از فقهاء و دانشمندان بخارا و از بقاع متبرک آن شهر. (رودکی تألیف نفیسی ج 1 صص 445-446).
-
سقاخانه
لغتنامه دهخدا
سقاخانه . [ س َق ْ قا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که در آن آب ریزند که تشنگان خودرا سیراب نمایند. جایی که در آنجا آب برای تشنگان ذخیره کنند و آنجا را متبرک دانند. (فرهنگ فارسی معین ) : صاحب جمع سقاخانه مبلغ نوزده تومان و هفتصد و چهل دینار. (تذکرةالمل...
-
تموش
لغتنامه دهخدا
تموش . [ ت َ ] (اِ) اسم دیلمی علیق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نامی است که در رامیان به تمشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزبان مردم دیلم خار جنگلی متبرک . (ناظم الاطباء). رجوع به تمش و تمشک و جنگل شناسی ج 2 ص 269 شود.
-
متحنفه
لغتنامه دهخدا
متحنفه . [ م ُ ت َ ح َن ْ ن ِ ف َ ] (اِخ ) پیروان طریقه ٔ ابوحنیفه . حنفی مذهبان : به مذهب امام ابوحنیفه متمسک بود و به تربیت اصحاب و تمشیت کار متحنفه متبرک . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441).
-
خجسته سفر
لغتنامه دهخدا
خجسته سفر. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه سفر او خجسته است . آنکه سفرش خیر است . آنکه سفرش میمون است . مبارک سفر. متبرک سفر. باسعادت سفر : زان خجسته سفر این جشن چو باز آمدسخت خوب آمد و بایسته بساز آمد.منوچهری .
-
زیارت کردن
لغتنامه دهخدا
زیارت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریافتن مقام متبرک یا شخص متبرک . (آنندراج ). اعتمار. زور. زیارة. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) : اندر بشاورد به ناحیت پارس دو آتشکده است که آنرا زیارت کنند. (حدود العالم ).درراه خدا دو کعبه آمد منزل یک کعبه ٔ ...
-
تبرک
لغتنامه دهخدا
تبرک . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) تیمن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) (از اقرب الموارد). فرخنده گرفتن . (دهار). به برکت داشتن و مبارک گرفتن . (غیاث الغات ) (آنندراج ). برکت داشتن و مبارک گرفتن . (فرهنگ نظام ). تبرک به چیزی ؛ میمنت گرفتن بدان . (م...
-
قیصریة
لغتنامه دهخدا
قیصریة. [ ق َ ص َ ری ی َ ] (اِخ ) از اقلیم پنجم است طولش از جزایر خالدات سط و عرض آن از خط استوا لطک در پای کوه ارجاسب افتاده است . شهری بزرگ است قلعه ٔ آن را سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی بارو از سنگ تراشیده ساخت . حقوق دیوانیش صدوچهل هزاردینار است ...
-
باغ قتلغ
لغتنامه دهخدا
باغ قتلغ. [ غ ِ ق ُ ل ُ ] (اِخ ) محلی مشهور بوده است به شیراز که مزار متبرک سیدحسین بن موسی بن جعفرالصادق در آنجا بوده است ، گویندکه قتلغ یکی از امرای فارس در این محل باغ و بستان های پر درخت داشت ، باغبان متدین او شبی از شبهای جمعه نوری دید که از یکی...