کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متاثر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نقش پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
نقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین .فرخی .
-
غزغزة
لغتنامه دهخدا
غزغزة. [ غ َ غ َزَ ] (ع مص ) با کنج دهان خوردن بی اشتهای نفس چنانکه گوئی بدان مکره است . غزغز، اکل بشدقه من غیر شهوة کأنه مکره علیه . (اقرب الموارد). || سوراخ کردن به ضربت . نیش زدن : اخذ سکیناً و غزغز فی رجلیه . || متأثر کردن و سوزاندن زبان . متأ...
-
ریش ریش
لغتنامه دهخدا
ریش ریش . (ص مرکب ) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده . از هم شده به دراز و با قطعات باریک : ریش ریش شدن جامه . پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). || شرحه شرحه . چاک چاک . پاره پاره . سخت قریح : دلی ریش ریش ....
-
رقت آمدن
لغتنامه دهخدا
رقت آمدن . [ رِق ْ ق َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حالت تأثر دست دادن . متأثر شدن . محزون گردیدن . حالت دلسوزی و اندوه پیدا کردن . دل سوختن : کسری را به مشاهدات اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هر چند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ).مرا رقتی در دل آم...
-
درد کردن
لغتنامه دهخدا
درد کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن . (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن . دردمند و آزرده از درد بودن : دردی که دل ز دست تو می کرد می کندبر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج ).التذاع ؛ ...
-
دل ضعفه
لغتنامه دهخدا
دل ضعفه . [ دِ ض َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، ضعف دل از گرسنگی یا از مشاهده ٔ منظره ٔ غم انگیز و حزن آور. رجوع به دل غشه شود.- دل ضعفه داشتن ؛ همیشه گرسنگی حس کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- دل ضعفه گرفتن ؛ سخت متأثر و اندوهگین شدن از دیدن م...
-
پشت شکستن
لغتنامه دهخدا
پشت شکستن . [ پ ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی ).ضعیف و ناتوان ساختن . ناامید و دل شکسته کردن : «اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی ت...
-
پیچیدن
لغتنامه دهخدا
پیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (...
-
متفکر شدن
لغتنامه دهخدا
متفکر شدن . [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در اندیشه فرورفتن . غور کردن . تأمل کردن : و از شهرت شاهزادگی آن تازه وارد که روزبه روز در تزاید بود متفکر شد درصدد تحقیق برآمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 204). || غمگین و نگران شدن . آشفته و دلگیر...
-
مؤثر
لغتنامه دهخدا
مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده ٔ اثر و نشان . (از منتهی الارب ). اثر و نشان گذارنده . (آنندراج ). اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذارنده . هرآنچه تأثیر کند در چیزی و نشان و علامت گذارد در آن . کردگر. (ناظم الاطباء). تأث...
-
دل شکستن
لغتنامه دهخدا
دل شکستن . [ دِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنجاندن . آزرده کردن . با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن . (فرهنگ عوام ). تعبی را برای کسی سبب شدن : سگالید هر کار وزآن پس کنیددل مردم کم سخن مشکنید. فردوسی .شکستی کزو خون به خارا رس...
-
نم زدن
لغتنامه دهخدا
نم زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن آب کم بر چیزی . (یادداشت مؤلف ). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن : نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن : چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاووس جلوگی خرم . ...
-
باد خوردن
لغتنامه دهخدا
باد خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اکتساب هوا کردن . میرخسرو گوید:سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده بر آن سرخی ّ رو بدْهد گواهی گر نهان دارد. (از آنندراج ). خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن . || بمعرض هوا درآوردن ، چنانک...
-
دست به سر
لغتنامه دهخدا
دست به سر. [ دَ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) دست بر سر. متحیر و متأسف . (غیاث ) : آن سرور کائنات وآن فخر بشرجبریل امین ز قرب او دست بسر. ؟ (از آنندراج ).و رجوع به ترکیبات دست بسر... ذیل دست شود. || کنایه از متواضع وفروتن نیز باشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). || ...
-
دل گرفتن
لغتنامه دهخدا
دل گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غمگین شدن . غمگین و ملول گشتن . مغموم و مهموم شدن . محزون و اندوهناک شدن . دلتنگ شدن . متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن . و نیز متأثر شدن از حرف زننده ٔ کسی . (از...