کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متابع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متابع
لغتنامه دهخدا
متابع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
متابع
لغتنامه دهخدا
متابع. [ م ُ ب ِ] (ع ص ) پس رو و پیرو. (آنندراج ). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده . پیرو : همه اختران رای او را متابعهمه خسروان حکم او را مسخر. فرخی .گفتند فرمان خداوند سلطان آن...
-
واژههای همآوا
-
مطابع
لغتنامه دهخدا
مطابع. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَطبَعَة. (اقرب الموارد). و رجوع به مطبعه شود.
-
جستوجو در متن
-
تاراج زدن
لغتنامه دهخدا
تاراج زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) چپاول و غارت کردن . کلمه ٔ تاراج در قدیم گاهی با زدن صرف میشده است : و مالهای ایشان جمله تاراج زد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). اگر مزدک خزانه ٔ تو تاراج زند منع نتوانی کردن چون متابع رای او شدی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 87...
-
میلی
لغتنامه دهخدا
میلی . [ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) آنکه در میل و اراده و خواهش و آرزوی خود آزاد باشد. (ناظم الاطباء). || دمدمی مزاج در تداول عامه .که بر اراده ای ثابت و استوار نباشد. که از نظامات ونسقها دقیقاً پیروی نکند و هرگاه که خواهد به کاری پردازد که متابع میل و خو...
-
اریس
لغتنامه دهخدا
اریس . [ اَ ] (ع ص ) کشاورز. (منتهی الارب ). برزگر. (مهذب الاسماء). ج ، اراریس (مهذب الاسماء)، اریسون . (منتهی الارب ). || مؤلفین جهانگیری و برهان گویند: اریس در عربی به معنی متابع آمده است ، ولی در قوامیس عرب بدین معنی دیده نشد. ظاهراً اصل مزارع بو...
-
پی داشتن
لغتنامه دهخدا
پی داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) قوت و چسبندگی داشتن . کشش داشتن . صاحب ریع بودن . || دنباله داشتن . || دارای عصب بودن .- پی کسی داشتن ؛ متابع او بودن . هوای او داشتن . براستای وی رفتن . بدنبال او رفتن :تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم چون ش...
-
مطاوع
لغتنامه دهخدا
مطاوع . [ م ُ وِ ] (ع ص ) فرمانبرداری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافه ٔ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامه ٔ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه ٔ تاریخ ...
-
تیب
لغتنامه دهخدا
تیب .(اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست ، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) سرگشته و مده...
-
قطب الدین تونی
لغتنامه دهخدا
قطب الدین تونی . [ ق ُ بُدْ دی ن ِ تو ] (اِخ ) حیدر موسوی . از سادات جلیل القدر و عارفان معروف بوده و با چندین واسطه نسبش به عبداﷲبن موسی بن جعفر میرسد. وی سرسلسله ٔ فرقه ٔ حیدری است . شیخ عطار صحبت او را درک کرد و کتاب حیدری نامه رابه نام وی تألیف ...
-
مسخر
لغتنامه دهخدا
مسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور ...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) تُروغبذی محمدبن محمدبن حسین . از مردم تروغبد قریه ای به چهارفرسنگی طوس . یکی از شیوخ عرفان ، معاصر متقی و مستکفی و مطیع و امیر نوح سامانی . وی درک صحبت ابوعثمان حیری کرده است و از سخنان اوست : طوبی لمن لم یکن له و...
-
عار
لغتنامه دهخدا
عار. (ع اِ) عیب و ننگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. (تاریخ بیهقی ص 129). || فضیحت و هر چه در آن عیب لازم باشد. (منتهی الارب ) : شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عارکرم بسیاری بود در باطن دُر...