کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبکی
لغتنامه دهخدا
مبکی . [ م َ کا ] (ع اِ) مکان گریه و زاری و نوحه . (از محیطالمحیط).
-
مبکی
لغتنامه دهخدا
مبکی . [ م َ کی ی ] (ع ص ) گریسته شده . و مبکی علیه ، گریسته شده بر او و زاری کرده شده و ماتم داشته شده . (ناظم الاطباء).
-
مبکی
لغتنامه دهخدا
مبکی . [ م ُ ] (ع ص ) گریاننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). گریه زا. گریه آور. گریاننده . مقابل مضحک . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مبکی
لغتنامه دهخدا
مبکی . [ م ُ ب َک ْ کا ] (ع ص ) نالان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جستوجو در متن
-
گریاننده
لغتنامه دهخدا
گریاننده . [ گ ِ ن َن ْ دَ /دِ ] (نف ) آنچه یا آنکه بگریاند. گریه آور. مُبکی .
-
گریه پرداز
لغتنامه دهخدا
گریه پرداز. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) مبکی و گریه آور. (ناظم الاطباء). || گریه کننده . گریان : بران گریه پرداز رشک است رشک که اشک رخش پاک گردد به اشک .ظهوری (از آنندراج ).
-
رجایی شیرازی
لغتنامه دهخدا
رجایی شیرازی . [ رَ یی ِ ] (اِخ ) حاجی سیدمحمدمحسن شیرازی . شاعر صاحب دیوان بوده و دیوان او در بمبئی چاپ شده ، و نیز او را کتابی در مدایح و مراثی بنام «مفرح الفؤاد و مبکی العباد» هست که آن نیز در بمبئی چاپ گردیده است . (از الذریعه ج 9 بخش 2).
-
لب زدن
لغتنامه دهخدا
لب زدن . [ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن .- لب نزدن ؛ نچشیدن . حتی اندکی نخوردن . هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد. || دشنام دادن . عربده کردن : آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کندوقت رفتن شکند جام و ...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن ربیع المکی الطولانی ملقب به امیر عمید فخرالدین تاج الافاضل . وی از افاضل و بزرگان خراسان بوده و در نظم و نثر دست داشته است . میان او و انوری مکاتبات و مشاعرات بود، و این بیت دلالت بر این دارد:سلام علیک ، انوری ، کیف حالک مرا ح...
-
تاج الافاضل
لغتنامه دهخدا
تاج الافاضل . [ جُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) خالدبن الربیع. وی از افاضل خراسانست که عوفی در لباب الالباب بدینسان از وی یاد می کند: الامیرالعمید العالم فخرالدین تاج الافضل خالدبن الربیع الملکی الطولانی . از افاضل جهان و از اعیان خراسان بوده بکفایت و شهامت یگ...