کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبتدي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مبتدی
لغتنامه دهخدا
مبتدی ٔ. [ م ُ ت َ دِءْ ] (ع ص ) مبتدی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مبتدی
لغتنامه دهخدا
مبتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) شروع کننده و آغازکننده . (ناظم الاطباء). آغازکننده ، مقابل منتهی . (آنندراج ). آغازکننده . شروع کننده . || نوآموز و بی وقوف و شاگردی که تازه شروع در تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). نوآموز. تازه کار. نوچه . (یادداشت به خط م...
-
جستوجو در متن
-
نامبتدی
لغتنامه دهخدا
نامبتدی . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) آشنای کار. وارد به کار. که مبتدی و تازه کار و ناوارد به کار نیست . مقابل مبتدی . رجوع به مبتدی شود.
-
آغازنده
لغتنامه دهخدا
آغازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) مبتدی . منشی .
-
آغازکننده
لغتنامه دهخدا
آغازکننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آغازنده . مبتدی .
-
آغازیده
لغتنامه دهخدا
آغازیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) آغازکرده . مبتدی .
-
نامتبحر
لغتنامه دهخدا
نامتبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ص مرکب ) نااستاد. مبتدی .تازه کار. آنکه تبحر و تخصص در علمی یا فنی ندارد.
-
نوپیشه
لغتنامه دهخدا
نوپیشه . [ ن َ / نُو ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه به شغلی مشغول گردیده . شاگرد مبتدی . (فرهنگ فارسی معین ). تازه کار : این نوپیشه را گفتند که این را گردن بزن . (تذکرة الاولیاء).
-
نوزخمه
لغتنامه دهخدا
نوزخمه . [ ن َ / نُو زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه وارد کاری شود. (فرهنگ خطی ). مبتدی . (فرهنگ فارسی معین ) : آدم نوزخمه درآمد به پیش تا برد آن گوی به چوگان خویش .نظامی .
-
تازه کار
لغتنامه دهخدا
تازه کار. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است . (فرهنگ نظام ). کارنادیده . کم تجربه .مبتدی . مقابل کهنه کار. ناآزموده . نوآموز در صنعت . کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته . ناشی .
-
نوقدم
لغتنامه دهخدا
نوقدم . [ ن َ / نُو ق َ دَ ] (ص مرکب ) مبتدی . کسی که تازه قدم به کاری گذاشته باشد. (آنندراج ). شاگرد و تلمیذ مبتدی . نوآموز. (ناظم الاطباء). || تازه وارد. تازه رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). || نوبه پاآمده . نورفتار. (آنندراج ). کودکی که تازه راه رفتن...
-
نوکار
لغتنامه دهخدا
نوکار. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) مبتدی و بی وقوف در کار. کم تجربه . کسی که تازه به شغلی یا هنری پرداخته . تازه کار. مبتدی . || شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء). || نوکر. (فرهنگ فارسی معین ) : ملک ناصرالدین علی ملک را که از اعیان ملوک بود و از قبل بیکی شریک...
-
نونیاز
لغتنامه دهخدا
نونیاز. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که تازه به عرصه آمده است . (برهان قاطع). نوبه پاآمده . نوکار. (آنندراج ). مبتدی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). || هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پید...
-
نوآموزی
لغتنامه دهخدا
نوآموزی . [ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) نوآموز بودن . تازه کاری . مبتدی بودن . ماهر و کامل نبودن : نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی . حزین لاهیجی . || آغاز تعلیم : نخست از من زبان بسته که طفل اندر نوآموزی چو نایش بی زبان باید نه...