کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مباهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مباهی
لغتنامه دهخدا
مباهی . [ م ُ ] (ع ص ) مباهات کننده و فخرکننده و نازکننده .(ناظم الاطباء). فخرکننده و نازنماینده . (آنندراج ). نازکننده و فخرکننده . مفتخر. سربلند. سرفراز. سرافراز. نازنده . فاخر. بالنده . آنکه تفاخر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغرور و خودست...
-
واژههای همآوا
-
مباحی
لغتنامه دهخدا
مباحی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را «اباحی » و «اباحتی » و «صوفیه ٔ اباحیه » نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات ...
-
جستوجو در متن
-
نامباهی
لغتنامه دهخدا
نامباهی . [ م ُ ] (ص مرکب ) ناسرفراز. مقابل مباهی به معنی مباهات کننده و سرافراز. رجوع به مباهی شود.
-
ناسرافراز
لغتنامه دهخدا
ناسرافراز. [ س َ اَ ] (ص مرکب ) سرافکنده . خجل . که سرافراز و مفتخر و مباهی نیست . مقابل سرافراز.رجوع به سرافراز شود. || پست . فرومایه .
-
مفتخر
لغتنامه دهخدا
مفتخر. [ م ُت َ خ ِ ] (ع ص ) نازنده و مآثر کهنه را شمارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مأخوذ از تازی ، کسی که دارای بزرگی شود و افتخار حاصل کرده باشد. (ناظم الاطباء). سرفراز. سرافراز. سربلند. مباهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این به هند اوفت...
-
ژارتیر
لغتنامه دهخدا
ژارتیر. [ رِ ی ِ ] (اِخ ) نام طبقه ای از سواران که بسال 1348 م . در انگلستان تأسیس شد بدین کیفیت که ادوارد سوم با کنتس سالیس بوری رقص میکرد، بند جوراب کنتس بیفتاد، شاه آن را برگرفت و به وی داد. درباریان از آن به خنده افتادند. شاه گفت : لعنت بر بداند...
-
سربلند
لغتنامه دهخدا
سربلند. [ س َ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) سرفراز و عالی مرتبه . (آنندراج ). مفتخر. سرفراز. مباهی : سربلندان چون به مخدومی رسندخادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی .سربلندیم هست و تاج و سریرنبود هیچ سربلند حقیر. نظامی .گر به سمع تو دلپسندشودچون سریر تو سربلند شو...
-
نازنده
لغتنامه دهخدا
نازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) فخور. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (دهار). فاخر. (منتهی الارب ). مفتخر. مباهی . بالنده . که می نازد.- سرو نازنده ؛ بالان . سرافراز. بالنده . راست قامت : همان سرو نازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان . فردوسی ...
-
بالنده
لغتنامه دهخدا
بالنده . [ ل َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بالیدن . نامی . (ناظم الاطباء). نامیة. بالان . هرچیز که آن بالیده و تنومند شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). برروینده . روینده : بالنده ٔ بی دانش مانند نباتی کز خاک سیه زاید و از آب مقطر. ناصرخسرو. || که ب...
-
سرخ روی
لغتنامه دهخدا
سرخ روی . [ س ُ ] (ص مرکب ) سرخ رو. که چهره ٔ او سرخ باشد : یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین از شرم سرخ روی شفق وار میروم . خاقانی .در بوستانسرای تو بعد از تو کی بودخندان انار و تازه به وسرخ روی سیب . سعدی .مرد را شرم سرخ روی کندخلق را خوب خلق و خوی کند...
-
نازان
لغتنامه دهخدا
نازان . (نف ) نازکننده مانند معشوقه . (ناظم الاطباء). نازنده . مفتخر. مباهی . بالنده . سربلند. سرافراز. که می نازد : ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه . فردوسی .و حق نازان شد و باطل حیران . (تاریخ بیهقی ).او اصل مهتریست مر آن اص...
-
مظفر خوارزمی
لغتنامه دهخدا
مظفر خوارزمی . [ م ُ ظَف ْ ف َ رِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) نصیرالدین . خواندمیر نویسد: در فنون علوم عقلی و نقلی خصوصاً فقه شافعی بغایت متبحر بود و به دانستن سایر اقسام فضیلت و فن استیفاء و سیاقت مباهی و مفتخر... پیوسته به رعایت اهل فضل و کمال اقدام مینمو...
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) میرزا فتح اﷲ، از مردم قریه ٔ خوزان از بلوک اصفهان . نسب وی به امیر نجم ثانی میرسد که در زمان نواب همایون شاه اسماعیل صفوی در سرداری ولایت ماوراءالنهر شهید شد، و میرزای مزبور در جوانی به هندوستان رفته و بعد از تحصیل سامان و مراجع...