کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبارز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبارز
لغتنامه دهخدا
مبارز. [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَز. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرز شود.
-
مبارز
لغتنامه دهخدا
مبارز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه با کسی به جنگ بیرون آید و آن سپاهی باشد. این صیغه ٔ اسم فاعل است از مبارزة که به معنی بیرون آمدن باشد در جنگ به مقابله ٔ حریف .(آنندراج ) (از غیاث ). یل . نبرده . (از فرهنگ اسدی ). هر دو نفر دلاور که از دو صف لشکر مقابل ...
-
واژههای مشابه
-
هل من مبارز
لغتنامه دهخدا
هل من مبارز. [ هََ م ِ م ُ رِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) آیا هماوردی هست ؟ معمولاً این جمله را در مفاخره و خودنمایی در هر کار استعمال کنند : به میدان نشاط اندر خرامدنبشته بر قدح : هل من مبارز.بدایعی بلخی .
-
جستوجو در متن
-
ناوردجو
لغتنامه دهخدا
ناوردجو. [وَ ] (نف مرکب ) جنگجو. مبارز. رجوع به ناورد شود.
-
مبارزوار
لغتنامه دهخدا
مبارزوار. [ م ُ رِزْ ] (ق مرکب ) چون مبارز. همچون مبارز. دلیر. رزمجو. بی باک و چالاک : بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم .سوزنی .
-
یلان
لغتنامه دهخدا
یلان . [ ی َ ] (اِخ ) یلانشان . نام پهلوانی بوده است تورانی که بر دست بیژن مبارز ایرانی کشته شد و او را یلانشان نیز گفته اند. (آنندراج ) (از برهان ). و رجوع به یلانشان شود.
-
آوردجوی
لغتنامه دهخدا
آوردجوی . [ وَ ] (نف مرکب ) جنگجوی . مبارز : جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد، جوی .اسدی .
-
زبرسوی
لغتنامه دهخدا
زبرسوی .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالا. سمت بالا : نیک ماند زبرسوی امرودبستان مبارز پرکین .محسن قزوینی .
-
قدمة
لغتنامه دهخدا
قدمة. [ ق َ دِ م َ ](ع ص ) تأنیث قَدِم . نیک مبارز. رجوع به قدم شود.
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده . || (اِ)تیشه . ج ، قدائم و قُدُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
مداعی
لغتنامه دهخدا
مداعی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مبارز می خواهد و به جنگ دعوت می کند. جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
-
محاجف
لغتنامه دهخدا
محاجف . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) مبارز صاحب سپر. || معارضه کننده . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
-
باتر
لغتنامه دهخدا
باتر. [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام مردی مجهول . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). نام پهلوانی مبارز است . (شعوری ).