کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبادا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبادا
لغتنامه دهخدا
مبادا. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) مباد. (ناظم الاطباء). نبادا. خدا کند که نبود. نباید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال این لفظ در صورتی معقول است که نبودن آن امر هم متوقع باشد امّا در صورت تیقن وقوع بیجا است . (آنندراج ) : برو آفرین کرد کاوس ش...
-
واژههای مشابه
-
روز مبادا
لغتنامه دهخدا
روز مبادا. [ زِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز سختی و پریشانی : همیشه در اندیشه ٔ روز مبادای خود باش . (از فرهنگ عوام ).
-
جستوجو در متن
-
نبادا
لغتنامه دهخدا
نبادا. [ن َ ] (فعل دعایی ) کلمه ٔ دعا، یعنی هرگز نشود و خدای نکناد. (ناظم الاطباء). مبادا. رجوع به مبادا شود.
-
کاربندی
لغتنامه دهخدا
کاربندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت کاربند : و مبادا که دل تو از کاربندی این کتاب بازماند. (قابوسنامه ).
-
فریباندن
لغتنامه دهخدا
فریباندن . [ ف ِ / ف َدَ ] (مص ) فریب دادن . فریفتن . گول زدن : بفریباندهر روز دلم را به سخن آن سراپای فریبندگی و مفتعلی . فرخی .مبادا که وقتی او را بفریبانند و بدو نمایند که ایشان دوستان ویند. (تاریخ بیهقی ). چندانکه دست در رود زر بذل کنند و گروهی ر...
-
زیبانویس
لغتنامه دهخدا
زیبانویس . [ ن ِ ] (نف مرکب ) زیبانویسنده . خوشنویس . که نیکو و خوش نویسد : مبادا بهره مند ازوی خسیسی بجز خوشخوانی و زیبانویسی .نظامی .
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است از مردم قزوین . این بیت او راست :ای دیده خون ببار مبادا که پای یارممنون دستگیری رنگ حنا شود.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
نابهرمند
لغتنامه دهخدا
نابهرمند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) بی بهره . بی نصیب . محروم . که بهره مند نیست . که برخوردار نیست : نظامی که در گنجه شد شهربندمبادا از اسلام نابهرمند. نظامی .رجوع به نابهره مند شود.
-
پردخت بودن
لغتنامه دهخدا
پردخت بودن . [ پ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن . خالی بودن : مبادا ز تو تخت پردخت و گاه همین نامور خسروانی کلاه .فردوسی .
-
گندنایی
لغتنامه دهخدا
گندنایی . [ گ َ دَ ] (ص نسبی ) به رنگ گندنا و به شکل گندنا : از خون دشمن تو گر سرخ رو نباشدسرسبزیش مبادا شمشیر گندنایی .رفیعالدین لنبانی .
-
آفند
لغتنامه دهخدا
آفند. [ ف َ ] (اِ) جنگ . خصومت : دلیر و جهانسوز و پرخاشخرجز آفند کاری ندارد دگر. فردوسی .آورد پیامی که مبادا که خوری می مستک شوی و عربده آغازی و آفند.سوزنی .
-
تباه داشتن
لغتنامه دهخدا
تباه داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) باطل داشتن . ضایع و فاسد کردن : همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه . فردوسی .و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری ).
-
فرمشی
لغتنامه دهخدا
فرمشی . [ ف َ م ُ ] (حامص )مخفف فراموشی . ازیادبردگی . ازیادرفتگی : مبادا به هشیاری و بیهشی کسی را ز فرمان او فرمشی . نظامی .ز گفتار بد به بود فرمشی پشیمان نگردد کس از خامشی .نظامی .