کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مایع
لغتنامه دهخدا
مایع. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) مائع. هر چیز روان مثل آب و سرکه وشراب که بر روی زمین جاری شود. (ناظم الاطباء). که جامد نباشد. که سیلان کند. جسمی که روان باشد. آبکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران «آبگونه » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع ...
-
واژههای مشابه
-
وازلین مایع
لغتنامه دهخدا
وازلین مایع. [ زِ ن ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وازلین مایع یا روغن وازلین یا پترووازلین از تقطیر هیدروکربورهائی که بین 335 تا 440 درجه گرما تحت تأثیر اسیدسولفوریک و سپس سودسوزآور قرار می گیرد به دست می آید مایعی است بی رنگ . وزن مخصوص آن 0/875 ...
-
جستوجو در متن
-
خیس خوردن
لغتنامه دهخدا
خیس خوردن . [خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مایع بخود کشیدن . مخلوط شدن با مایع بر اثر آنکه در آن مایع گذارده شود.
-
مایعة
لغتنامه دهخدا
مایعة. [ ی ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث مایع. ج ، مایعات . رجوع به مایع و مایعات شود.
-
آشام
لغتنامه دهخدا
آشام . (اِمص ) جذب مایع. (فرهنگستان ).
-
مائع
لغتنامه دهخدا
مائع. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به مایع شود.
-
کیست
لغتنامه دهخدا
کیست . (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) کیسه . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی تومور (غده ) که محتوی مایع یا نیم مایع باشد. (از لاروس ). رجوع به معنی آخر کیسه شود.
-
مایعات
لغتنامه دهخدا
مایعات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) چیزهای روان و سیال و گداخته . (ناظم الاطباء). ج ِ مایعة مؤنث مایع. و رجوع به مایع شود.
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. [ رِن ْ ] (ع ص ) جاری . آب روان یا هر مایع که روان باشد.
-
خمرمحال
لغتنامه دهخدا
خمرمحال . [ خ َ م َ ] (اِ مرکب )جایی که در آنجا شراب و عرق و سایر مسکرات مایع فروشند. || قسمتی از مالیات که از فروختن عرق و سایر مسکرات مایع دریافت میشود. (ناظم الاطباء).
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع ُ ](ع اِ) آنچه به فشاردن برآید مانند آب و مایع و جز آن . (منتهی الارب ). آنچه خارج شود از آنچه فشرده شود.(از اقرب الموارد). عُصارة. و رجوع به عصارة شود.
-
سلارس
لغتنامه دهخدا
سلارس . [ س َ رَ ] (اِ) استرک مایع و میعه ٔ سائله و روغن هیل . (ناظم الاطباء).
-
آب ابرو
لغتنامه دهخدا
آب ابرو. [ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ترکیبی مایع که زنان ابروان بدو سیاه کنند.