کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماچین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماچین
لغتنامه دهخدا
ماچین . (اِخ ) کشن شین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد. در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم . (آنندراج ). مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد. (ناظم الاطباء). ملکی است در جن...
-
ماچین
لغتنامه دهخدا
ماچین . (ص نسبی ،اِ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. (آنندراج ) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آیداگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
چین ماچین
لغتنامه دهخدا
چین ماچین . (اِ مرکب ، از اتباع ) چین و ماچین . قِر و فر. با چین های بسیار در جامه . رجوع به چین و ماچین شود.
-
چین ماچین
لغتنامه دهخدا
چین ماچین . [ ن ُ ] (اِخ ) چین و ماچین . نام چین شمالی ؛ یعنی ترکستان . ابن البیطار در شرح ماده ٔ راوند گوید: فارسیان ، چین شمالی یعنی ترکستان را چین ماچین خوانند و آن مثل این است که بگویند چین ِ چین . «و هو ببلاد الترکستان التی یسمونها الفرس چین ماچ...
-
چین و ماچین
لغتنامه دهخدا
چین و ماچین . [ ن ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چین ماچین . قر و فر. با چین های بسیار در جامه .
-
چین و ماچین
لغتنامه دهخدا
چین و ماچین . [ ن ُ ] (اِخ )چین ماچین . چین و ماوراءِ چین . یا چین و کشنشین یا چین و ماچین : چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین .ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
شین و ماشین
لغتنامه دهخدا
شین و ماشین . [ ن ُ ] (اِخ ) چین و ماچین . (نخبة الدهر دمشقی ). رجوع به چین و ماچین شود.
-
جای ساختن
لغتنامه دهخدا
جای ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مهیا ساختن جای را. جای فراهم کردن . تمهید : و او را پسری بود ماچین نام ، شایسته ، پدر را گفت من خود نیز جای سازم تا زمین بر شما فراخ گردد، پس برفت و بزمین ماچین قرار گرفت و آن حدود آباد کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 99).
-
مهاچین
لغتنامه دهخدا
مهاچین . [ م َ ] (اِخ ) ماچین . ننکیاس . چین بزرگ . چین اصلی . منزی : به پنجم ولایت چین و مهاچین است . (تاریخ بیهق ص 18). و اهل چین و مهاچین را صنایع و حِرَف عجیبه (است ). (تاریخ بیهق ). و رجوع به ماچین شود.
-
غشغا
لغتنامه دهخدا
غشغا. [ غ َ ] (اِ مرکب ) مخفف غشغاو. رجوع به غشغاو شود : ماچین ... به شکارگاه غشغا بگرفت ، آن بر چشم او خوش آمدش ، برداشت گفت : این زینت حرب را شاید. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 99).
-
صین الصین
لغتنامه دهخدا
صین الصین . [ نُص ْ صی ] (اِخ ) قسمت خارجی صین (چین ) است . (نخبةالدهر دمشقی ص 265). چین ماچین . (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 131). رجوع به چین شود.
-
مکران زمین
لغتنامه دهخدا
مکران زمین . [ م ُ زَ ] (اِخ ) سرزمین مکران . ناحیه ٔ مکران : کشیدیم لشکر به ماچین و چین وز آن روی رانم به مکران زمین . فردوسی .از ایران بشد تا به توران زمین گذر کرد از آن پس به مکران زمین . فردوسی .شب تیره باید شدن سوی چین و گر سوی ماچین و مکران زمی...
-
منزی
لغتنامه دهخدا
منزی . [ م َ / م ِ ] (اِخ ) نام مملکتی در شمال چین .(ناظم الاطباء). ماچین . مهاچین . (یادداشت مرحوم دهخدا). چین جنوبی که ماچین نیز خوانده می شد در مقابل ختای یعنی چین شمالی . (از تاریخ مغول ص 153 و 161). عبارت است از چین جنوبی که آن را ماچین و مهاچین...