کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مأوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مأوی
لغتنامه دهخدا
مأوی . [ م َءْ وا ] (اِخ ) دهی از دهستان افشار است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
مأوی
لغتنامه دهخدا
مأوی . [ م َءْ وا / م َءْ وی ] (ع اِ) پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب ). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه . جایگاه مأمن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خا...
-
واژههای مشابه
-
ماوی
لغتنامه دهخدا
ماوی . (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ماوی
لغتنامه دهخدا
ماوی . [ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماء. مائی . (از منتهی الارب ). نسبت است به ماء. مائی . ماهی ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماء شود.
-
ماوی
لغتنامه دهخدا
ماوی . [ وی ی ] (ع اِ) ج ِ ماویَّه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماویة شود.
-
هشت مأوی
لغتنامه دهخدا
هشت مأوی . [ هََ م َءْ وا ] (اِخ ) کنایت از هشت بهشت است . (برهان ). هشت بستان . هشت بهشت . رجوع به این مدخل ها شود.
-
مأوی ساختن
لغتنامه دهخدا
مأوی ساختن . [ م َءْ وا / وی ت َ ] (مص مرکب ) مأوی کردن . اقامت کردن . جای گرفتن : صد چو ناصر سبوکشان دیدم بر در دیر ساخته مأوی .(منسوب به ناصرخسرو).
-
مأوی کردن
لغتنامه دهخدا
مأوی کردن . [ م َءْ وا / وی ک َ دَ ] (مص مرکب ) و رجوع به مأوا کردن شود.
-
مأوی گرفتن
لغتنامه دهخدا
مأوی گرفتن . [ م َءْ وا / وی گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) جای گرفتن . اقامت کردن . مسکن گزیدن : ز بس گل که در باغ مأوی گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت . رابعه بنت کعب قزداری .به می ماند اندر عقیقین قدح سرشکی که در لاله مأوی گرفت . رابعه بنت کعب قزداری .و ...
-
مأوی گه
لغتنامه دهخدا
مأوی گه . [ م َءْ وا / وی گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مأواگه : گویند مرا چون سلب خوب نسازی مأوی گه آراسته و فرش ملون . اسماعیل بن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 23).مأوی گه جیفه ٔ حسودت جز سینه ٔ کرکسان مبینام . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 514).رجوع به مأوا...
-
بی مأوی
لغتنامه دهخدا
بی مأوی . [ م َءْوا ] (ص مرکب ) (از: بی + مأوی ̍) بی جایگاه . بی خانمان . (آنندراج ). بی پناهگاه . || نامسکون . (ناظم الاطباء). || ناضیافت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
آوی
لغتنامه دهخدا
آوی . (ع ص ) مأوی ̍گیر.
-
یاتاق
لغتنامه دهخدا
یاتاق . (ترکی ، اِ) بستر. رختخواب . جایی که در آن می خوابند. || مأوی .