کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مأموم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مأموم
لغتنامه دهخدا
مأموم . [ م َءْ ] (ع ص ) زده شده بر ام ّ الرأس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زده شده بر دماغ . (ازاقرب الموارد). امیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتری که از ضرب یا از ...
-
جستوجو در متن
-
جماعتی
لغتنامه دهخدا
جماعتی . [ ج َ ع َ ] (ص نسبی ) نسبت است به جماعت . مأموم . اقتدأکننده . (یادداشت مؤلف ).
-
مأمومة
لغتنامه دهخدا
مأمومة. [ م َءْ م َ ] (ع ص )شجة مأمومة؛ شکستگی سر که به ام الرأس رسیده باشد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مأموم شود.
-
جماعت
لغتنامه دهخدا
جماعت . [ ج َ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی .هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند. سعدی .خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.رجوع به جماعة شود.- امام جماعت ؛...
-
پس نماز
لغتنامه دهخدا
پس نماز. [ پ َ ن َ ] (اِ مرکب ) آنکه پشت امام یعنی پیشنماز نماز گزارد. مأموم : تقلب تو در نمازجماعت با پس نمازانت . (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 141).
-
ان اﷲ معالصابرین
لغتنامه دهخدا
ان اﷲ معالصابرین . [ اِن ْ ن َل ْ لا هََ م َ عَص ْ صا ب ِ ] (عربی ، جمله ) قسمتی از آیه ٔ 153 سوره ٔ بقره (2) و آیه ٔ 46 سوره ٔ انفال (8). مأموم چون دیرترک بوضو مشغول [ شود ] با آواز بلند این آیت گویند تا امام بنماز ایستاده دیر برکوع رود و مأموم در...
-
پس رو
لغتنامه دهخدا
پس رو. [ پ َ رَ / رُ ] (نف مرکب ) مخفف پس رونده . پی رو. تَبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (صراح اللغة). تبیع. (دهار) (منتهی الارب ). آثف . (مهذب الاسماء). تألی . (منتهی الارب ). مقتدی ، مأموم : همه گر پس رو و گر پیشوائیم در این حیرت برابر ...
-
مقتدی
لغتنامه دهخدا
مقتدی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) پیروی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). پیروی کننده . اقتداکننده . (از ناظم الاطباء) : طمع خلق مقتدی است بر اوکعبه ٔ جود مقتدا باشد. ابوالفرج رونی (دیوان ص 35).شاها زمانه گوید من مقتدی شدم در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم . مسعودس...
-
پیرو
لغتنامه دهخدا
پیرو. [ پ َ / پ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) تابع. پس رو. (مهذب الاسماء). مقتفی . مقتدی . مقلد. تبع. (منتهی الارب ). مأموم . شیعه . تالی . زامل . (منتهی الارب ). منساق . اثف .(منتهی الارب ) : بیعت کردم . بسید خود... بیعت فرمانبرداری و پیرو بودن . (تاریخ ...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...
-
شکسته
لغتنامه دهخدا
شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح شکسته و فرق آن با خرد مینویسد: شکسته وقتی ...