کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ماهیچه
لغتنامه دهخدا
ماهیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) ماهی خرد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پارچه گوشت گرد و درازی مانا به ماهی . عضله . (ناظم الاطباء).عضله . موشک . موش گوشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).بعضی گوشتهای بدن انسان و جانوران که دو سر آن باریک و شبیه به ما...
-
ماهیچه ای
لغتنامه دهخدا
ماهیچه ای . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ماهیچه .- بافت ماهیچه ای ؛ (اصطلاح پزشکی ) نسج عضلانی . رجوع به عضلانی و جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 182 شود.- سلول ماهیچه ای ؛ (اصطلاح پزشکی ) واحدهای عضلانی را گویند که اجتماع آنها نسج عض...
-
جستوجو در متن
-
لطة
لغتنامه دهخدا
لطة. [ ل ُطْ طَ ] (ع اِ) ماهیچه . لطیطة.
-
لطیطة
لغتنامه دهخدا
لطیطة. [ ل َ طَ ] (ع اِ) ماهیچه . (مهذب الاسماء). لطة.
-
موش گوشت
لغتنامه دهخدا
موش گوشت . (اِ مرکب ) عضله . ماهیچه . یربوع متن . (یادداشت مؤلف ):یرابیعالمتن ، موش گوشتها. (صراح اللغة)، موش گوشتهای پشت . (منتهی الارب ). و رجوع به عضله و ماهیچه شود.
-
مایچه
لغتنامه دهخدا
مایچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) ماهیچه . عضله . فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «موسکل » فرانسوی برگزیده است . (واژه های نو فرهنگستان ص 86). و رجوع به ماهیچه شود.
-
بین العضله
لغتنامه دهخدا
بین العضله . [ ب َ نَل ْ ع َ ض َ ل َ ] (ع ق مرکب ) میان عضله . میان ماهیچه . درون عضله : تزریق بین العضله ، که مایع را در ماهیچه فروکنند. (یادداشت مؤلف ).
-
عضلات
لغتنامه دهخدا
عضلات . [ ع َ ض َ ] (ع اِ) ج ِ عَضَلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماهیچه ها و گوشتهای بدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عَضلة شود.
-
عضله ناک
لغتنامه دهخدا
عضله ناک . [ ع َ ض َ / ض ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) گوشتی و دارای ماهیچه . (ناظم الاطباء). عضلانی . و رجوع به عضلانی شود.
-
حموات
لغتنامه دهخدا
حموات . [ ح َم َ ] (ع اِ) ج ِ حمات . موشکها یعنی ماهیچه های گوشت ساق و در ساق اسب دو باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عضلانی
لغتنامه دهخدا
عضلانی . [ ع َ ض َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضلة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضلة شود: قوه ٔ عضلانی . این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است . (مقابل طریق وریدی ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صاحب عضله های محکم و بزرگ . آنکه عضلات کلان و سخت دارد...
-
عضلة
لغتنامه دهخدا
عضلة. [ ع َ ض َ ل َ ] (ع اِ) پی یا گوشت درشت ، و گوشت بازو و ساق ، و هر گوشت که پر و مجتمع باشد در پی . (منتهی الارب ). گوشت ساق و گوشت بازو. (دهار). هر عصبی که با آن گوشت بسیار و مجتمع و انباشته همراه باشد. (از اقرب الموارد). ماهیچه ٔ ساق و هرگوشتی ...
-
شکم پایان
لغتنامه دهخدا
شکم پایان . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حیوانات بطنی رجلی . (لغات فرهنگستان ). شکم پاییان . ج ِ شکمپای . (اصطلاح جانورشناسی )رده ای از نرم تنان که دارای سرمشخص و در قسمت شکم دارای ماهیچه ای هستند که بر روی آن می خزند. صدف این نرمتنان یک پارچه و مارپیچی اس...
-
توق
لغتنامه دهخدا
توق . (ترکی ، اِ) توغ . (آنندراج ) : خلفا لشکر از جهان رانده علم و توقشان به جا مانده . سلیم (از آنندراج ).ماهیچه ٔ توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد. (حبیب السیر ج 3 ص 155). رجوع به توغ شود.