کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مانید
لغتنامه دهخدا
مانید. (اِ) چون جرم است ، چون کاری یا سخنی کردنی و گفتنی نکند یا نگوید گویند مانید او را، یعنی بماند. (لغت فرس اسدی چ اقبال 110). به معنی جرم و گناه و تقصیر هم آمده است چنانکه کسی کار کردنی و سخن گفتنی را نکند و نگوید گویند «مانیداو را باشد» یعنی گنا...
-
جستوجو در متن
-
نیکونام
لغتنامه دهخدا
نیکونام . (ص مرکب ) نیک نام . (ناظم الاطباء) : بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید. (تاریخ بیهقی ص 359).داد دختر به محرمی پیغام تا بگوید به شاه نیکونام . نظامی .چه باید طبع را بدرام کردن دو نیکونام را بدنام کردن .نظامی .
-
مانیذ
لغتنامه دهخدا
مانیذ. (معرب ،اِ) مفرد موانیذ است . ادی شیر گوید: مانیذ الجزیه ، بقیت آن ، مأخوذ از «مانیده » است به معنی باقی . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 325). و رجوع به مانید شود.
-
پس افکند
لغتنامه دهخدا
پس افکند. [ پ َ اَ ک َ ] (ن مف مرکب ) پس اوگند. پس افگند.ذخیره . پس افتاده . پس انداز. اندوخته . مانید. یخنی :هم بعلم خودش بده پندی [ کذا ]که ندارد جز این پس افکندی . اوحدی .|| میراث . (برهان قاطع).
-
مانیدن
لغتنامه دهخدا
مانیدن . [ دَ ] (مص ) به صفت چیزی شدن باشد یعنی مثل و مانند و شبیه چیزی شدن . (برهان ) (آنندراج ). مانند چیزی شدن . (فرهنگ رشیدی ). شبیه و مانند شدن و به صفت چیزی متصف شدن . (ناظم الاطباء). مانستن . ماندن . مشاکلت . مشابهت . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
موانید
لغتنامه دهخدا
موانید. [م َ ] (معرب ، اِ) جمع عربی مانید، پس افتاده ها. بقایا . بقایای خراجی و مالیاتی سالهای گذشته . موانیذ. (یادداشت مؤلف ) : گویند که او را از برای آن به قم فرستاده بود تا بقایای سالهای گذشته که آن را موانید می خوانند... استیفای آن نماید. (ترجمه...
-
ناتراشیده
لغتنامه دهخدا
ناتراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتراش . چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام ). ناهموار. (آنندراج ). تراشیده نشده . ناسترده . جلا داده نشده . (ناظم الاطباء). نتراشیده . زبر. ناهموار. ناصاف : ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت هر زمان ...
-
ورزش
لغتنامه دهخدا
ورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کر...
-
تقصیر
لغتنامه دهخدا
تقصیر. [ ت َ ] (ع مص ) سست کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوتاهی کردن و با لفظ کردن و افتادن و بستن و رفتن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). سستی و کوتاهی کردن در کاری . (غیاث اللغات )....
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...
-
طاوس
لغتنامه دهخدا
طاوس . [ وو ] (معرب ، اِ) طاووس . پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن ، وابوالوشی و صرّاخ ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلاد عجم ، تصغیر آن طویس است بعد از حذف زیادات . ج ، اطواس ، و طواویس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کمال الدین دمیر...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی .معشوق او بتی که دل اندر دو زلف اوگم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه عمید آمده است . وی از بزرگان و محتشمان دوره ٔ غزنوی است و شعرای بزرگ این دوران او را مدیح گفته اند و از آن جمله...