کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانند سرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هزل مانند
لغتنامه دهخدا
هزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
-
هم مانند
لغتنامه دهخدا
هم مانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب )همانند. ماننده به یکدیگر : دانش جستن برتری جستن باشد بر همسران و هم مانندان . (قابوسنامه ).
-
مانند شدن
لغتنامه دهخدا
مانند شدن . [ ن َن ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شبیه گردیدن . مماثلت . مشابهت . تشابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه مردم بخورد اندر معده نیم پخته شود و از معده به جگر اندر آید و اندر جگر خون گردد و از جگر به رگها اندر آید و به هر اندامی از اندامهای ی...
-
مانند کردن
لغتنامه دهخدا
مانند کردن . [ ن َن ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشبیه . (دهار) (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تشبیه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجاج او را گفت با یزیدبن معاویه بیعت نکردی و خود را به حسین علی و عبداﷲبن عمر مانند کردی . (بلعمی ).دست رادش را به دریا کی ...
-
بی مانند
لغتنامه دهخدا
بی مانند.[ ن َن ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + مانند) بی مثل و بی نظیر. (آنندراج ). بی نظیر. بی عدیل . (ناظم الاطباء). بی جفت .بی همتا. بی شبه . بی کفو. بی مثال . بی بدیل . بی بدل . (یادداشت مؤلف ). قیوم . قیام . (منتهی الارب ) : به اصل و نسل و شرف زین و ف...
-
جستوجو در متن
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ٔ ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن آن سوراخ است بر روی تابه واژگون کنند و بدمند تا آنگاه که سرب سوخته گردد و آن در علاج ریشها...
-
رصاص اسود
لغتنامه دهخدا
رصاص اسود. [ رَ ص ِ اَس ْوَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسرب . سُرْب . سُرُب . آنُک . (یادداشت مؤلف ). به فارسی سرب نامند و در تکوین از رصاص ابیض زبون تر و از سوخته ٔ او آبار و سرنج حاصل میشود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به سرب و مترادفات دیگر کل...
-
تترااستات سرب
لغتنامه دهخدا
تترااستات سرب . [ ت ِ اَ س ِ ت ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) یکی از ترکیبات سرب که آن را میتوان بجای بی اکسید سرب بمصرف رسانید. رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 168 شود.
-
خاکه سرب
لغتنامه دهخدا
خاکه سرب . [ ک َ / ک ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است مثل خاک ، که از کان سرب بدست می آید و نهایت بدبو باشد. (آنندراج ) : «خاکه ٔ کان مومیائی و سرب ». اشرف (از آنندراج ).
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س َ ] (ع مص ) دوختن درز. (منتهی الارب ). دوختن مشک . (محیط المحیط).
-
سربی
لغتنامه دهخدا
سربی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به سرب . از سرب ساخته . || برنگ سرب .- چاپ سربی ؛ در تداول چاپخانه و ارباب مطبوعات ، مقابل چاپ سنگی . چاپخانه که حروف سربی مجزا را بهم می پیوندد و با مرکب مخصوص بفشارد و عمل چاپ کند.- حروف سربی .
-
کیشن
لغتنامه دهخدا
کیشن . [ ش َ ] (اِ) پالهنگ . || سرب و رصاص . (ناظم الاطباء). سرب ، ولی شاهدی این معنی را تأیید نکرده است . (از اشتینگاس ).
-
علابی
لغتنامه دهخدا
علابی . [ ع َ بی ی ] (ع اِ) سرب ، و یا جنسی از آن . (قطرالمحیط). ج ِ علباء است بمعنی شتر، و برخلاف آنچه برخی پندارند بر سرب اطلاق نمیشود. (از اقرب الموارد).
-
سرب سوخته
لغتنامه دهخدا
سرب سوخته . [ س ُ ب ِت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرگون . زرقون . زرجون . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . (یادداشت مؤلف ).