کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مامک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مامک
لغتنامه دهخدا
مامک . [ م َ ] (اِ مصغر) مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک . (برهان ). مصغر مام . مادرک . (ناظم الاطباء). تصغیر مام که به معنی مادر است و این تصغیر برای ترحم باشد نه به معنی تصغیر حقیقی و تصغیر تحقیری . (غیاث ) (آنندراج ) : چون کودکان ز دایه و مام...
-
واژههای مشابه
-
مامک پایین
لغتنامه دهخدا
مامک پایین . [ م َ ک ِ ] (اِخ ) یکی از آبادیهای بخش سقز (کردستان ) که پیشتر مامق سفلی گفته می شد. (فرهنگستان ).
-
مامک بالا
لغتنامه دهخدا
مامک بالا. [ م َ ک ِ ] (اِخ ) یکی از آبادیهای بخش سقز که پیشتر آن را مامق علیا می گفتند. (فرهنگستان ).
-
جستوجو در متن
-
مامکی
لغتنامه دهخدا
مامکی . [ م َ ] (حامص ) مامک بودن . حالت و چگونگی مامک . مادر بودن . مادرک بودن : چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خویش دیدی نشان دایگی و مهر مامکی . سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به مامک شود.
-
سرمامک
لغتنامه دهخدا
سرمامک . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) از: سر +مام (مادر) + ک (پسوند لطف و محبت و عزت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام بازیی است که کودکان بازند. و آن چنان باشد که شخصی را «مامک » نام کنند و یکی از کودکان سر در کنار او نهد و دیگران گریخته هر یک به گو...
-
مامق سفلی
لغتنامه دهخدا
مامق سفلی . [ م َ ق ِ س ُ لا ] (اِخ ) رجوع به مامک پایین شود.
-
مامق علیا
لغتنامه دهخدا
مامق علیا. [ م َ ق ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) رجوع به مامک بالا شود.
-
پراکنده روز
لغتنامه دهخدا
پراکنده روز. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوربخت . بدبخت : پس از گریه مرد پراکنده روزبخندید کای مامک دلفروز.سعدی .
-
سیه کردن
لغتنامه دهخدا
سیه کردن . [ ی َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاه کردن . به رنگ تیره درآوردن . || نوشتن . با نوشتن کاغذ را سیاه کردن . سیاه ساختن چیزی : برادران منا زین سپس سیه مکنیدبه مدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خامه . منجیک .پیرزنی موی سیه کرده بودگفتمش ای مامک دیرینه ر...
-
دایگی
لغتنامه دهخدا
دایگی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص ) دایگانی . حضانت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). کار دایه . شغل دایه : چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش دیدی نشان دایگی و مهر مامکی . سوزنی .فلک بدایگی دین او درین مرکززنیست بر سر گهواره ای بمانده دوتا. خاقانی .در کودکی ...
-
بابک
لغتنامه دهخدا
بابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند.(برهان ) (انجمن آرا). به معنی پدر بود : یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان گر آدمست بابت وفرزند بابکی . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304).بابکت باد قدس شد چه عجب عیسی قدس باد بابک تست . خاقانی .پسر گفتش ای بابک نام...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. (اِ) بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید. (برهان ). به واو مجهول ، بادی که از راه پایین به آواز برآید. (غیاث ). بادی که از راه اسفل برآید. گوزیدن مصدر آن و با لفظ زدن و دادن و جستن مستعمل . (آنندراج ). تیز. حباق . تلنگ . ضرطه : از این تاخ...
-
پیرزن
لغتنامه دهخدا
پیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید. ابوشکور.اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن ...