کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماموریت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مأموریت
لغتنامه دهخدا
مأموریت . [ م َءْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم . (ناظم الاطباء). || مأمور شدن .به کاری گماشته شدن . || (اِ) کار و وظیفه ٔ خاص که انجام دادن آن به عهده ٔ کسی واگذار گردد.
-
مأموریت داشتن
لغتنامه دهخدا
مأموریت داشتن . [ م َءْ ری ی َ ت َ ] (مص مرکب ) مأمور بودن . موظف بودن . انجام دادن دستوری را برعهده داشتن .
-
جستوجو در متن
-
میسیون
لغتنامه دهخدا
میسیون . [ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) هیأت مأمورین . هیئت اعزامی . هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی ، امور سیاسی ، فرهنگی و غیره ) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی . || مأموریت . فرستادگی . اعزام . نمایندگی . || مأموریت موقتی و مع...
-
روانامه
لغتنامه دهخدا
روانامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فرمانی که رئیس کشوری به کنسولهای بیگانه میدهد و آنها را برای انجام مأموریت خود مجاز مینماید. (از لغات فرهنگستان ).
-
مستحثی
لغتنامه دهخدا
مستحثی . [ م ُ ت َ ح ِث ْ ثی ] (حامص ) مأموریت خراج گیری . باژ و خراج گیری . جمعآوری مالیات : به مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت . (تاریخ بیهقی ).
-
اکزه کواتور
لغتنامه دهخدا
اکزه کواتور. [ اِ زِ ] (فرانسوی ، اِ) روانامه . فرمانی که رئیس کشور به کنسولهای بیگانه می دهد و آنها را برای انجام مأموریت خود مجاز می نماید. (از لغات فرهنگستان ).
-
حافظالصحة
لغتنامه دهخدا
حافظالصحة. [ ف ِ ظُص ْ ص ِح ْ ح َ ] (ع ص مرکب ) نگهبان سلامت . || طبیب حافظالصحة؛ قسمی از اطباء بدین نام بودند که مواجب دیوانی و مأموریت در شهرها داشتند.
-
عمل فرما
لغتنامه دهخدا
عمل فرما. [ ع َ م َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مأموریت دهد. آنکه شغل دیوانی دهد : جان فشانم عقل پاشم فیض رانم دل دهم طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من .خاقانی .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )مختارپاشا. او بمصر رئیس مأموریت عالیه ٔ عثمانیه بود و پس از پیمودن مناصب عسکریه و اداریه بمنصب صدراعظمی رسید. او راست : اصلاح التقویم و ریاض المختار.
-
بازجو
لغتنامه دهخدا
بازجو. (نف مرکب ) بازجوینده . محقق . مفتش . کسی که مأموریت پیدا میکند ازکسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، یا از روی دفاتر و اسناد راستی و ناراستی کاری را معین کند. (واژه های فرهنگستان ). تفتیش گر. (فرهنگ رازی ).
-
اماریت
لغتنامه دهخدا
اماریت . [ اَم ْ ما ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرماندهی . آمریت . ضد مأموریت و اطاعت . صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم «ان النفس لامارة بالسوء» پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی د...
-
عهده دار
لغتنامه دهخدا
عهده دار. [ ع ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه امری را بگردن گرفته است . (فرهنگ فارسی معین ). متعهد. متولی . پذیرفتار. پذرفتار. متقبل . || صاحب شغل و دارای مأموریت و صاحب منصب و سرکار. (ناظم الاطباء). || معاهده کننده و جمعکننده و جمعدار. || ضمانت کننده ٔ...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ کُرْ ] (اِخ ) ژاک . از بازرگانان ثروتمند بورژ که در حدود سال 1395 م . در بورژ متولد شد. وی خزانه داری شارل دوم را به عهده داشت و سپس به مأموریت سیاسی اعزام شد، اما به گرفتن رشوه متهم گردید و در سال 1451 م . زندانی شد و سپس فرار کرد. خاطراتش م...
-
غناشیرین
لغتنامه دهخدا
غناشیرین . [ ] (اِخ ) حاکم کرمان که در زمان شاهرخ گورکانی به این ناحیه مأموریت یافت (جمادی الاولی سنه ٔ 820 هَ . ق .). او در سنه ٔ 836 هَ . ق . در بلوک سیرجان درگذشت . این نام بصورت غانه شیرین و قباشیرین (؟) نیز ضبط شده است . رجوع به تاریخ کرمان چ ب...