کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مامه
لغتنامه دهخدا
مامه . [م َ / م ِ ] (اِ) از بیت ذیل که در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است گویا به معنی جغد باشد، چه امروز هم «مامه کوکومه » و «کوکومه » به معنی جغد در تداول خانگی هست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ که هزل گفتن کف...
-
واژههای مشابه
-
کعب مامة
لغتنامه دهخدا
کعب مامة. [ ک َ ب ِ م َ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول اکرم بود و روزگار در نهایت زهد و سخا گذراند. صائم الدهر و قائم اللیل بود و همیشه بخاطر داشت اگر طاعت او بمیزان قبول سنجیده آید مژده ٔ آن بگوش خویش بشنود. روزی هنگام افطار که حرارت شدت و حدت داشت آب سرد...
-
ژولیا مامه آ
لغتنامه دهخدا
ژولیا مامه آ. [ م ِ ] (اِخ ) نام مادر آلکساندر سِوِر. این زن را به کیش مسیحی میلی وافر بود و در سال 235 م . با پسرش به قتل رسید.
-
جستوجو در متن
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن مامة رجوع به کعب مامه شود.
-
خامه ٔ افشان
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ افشان . [ م َ / م ِ ی ِ اَ] (اِ مرکب ) که بر آن افشان نقره یا طلا کرده باشند.(آنندراج ). قلم طلاکاری . (ناظم الاطباء) : تا شد ز عرق ابروی اوخامه ٔ افشان خون کرددلم را همه چون مامه ٔ افشان .مفید (از آنندراج ).
-
اجود
لغتنامه دهخدا
اجود. [ اَ وَ ] (ع ن تف ) بهتر. نیکوتر. بهترین . نیکوترین : سال امسال تو ز پار اجودروز امروز تو ز دی اطیب . فرخی .و تلک الألحان الطیب لأن ّ تلک الأجسام احسن ترکیباً و اجود هنداما. (رسائل اخوان الصفاء). || جوادتر. بخشنده تر. جوانمردتر.- اجودالعرب ...
-
طلبیدن
لغتنامه دهخدا
طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب . دعوت کردن . خواندن . آواز کردن . || خواستن . درخواستن . ابتغاء. جُستن : سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیاچو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی . منجیک .شهریاری که خلافت طلبد زود فتداز سمنزار به ...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل حاتم یا مثل حاتم طائی گویند. و از آن سخت سخی و بخشنده خواهند : ای دریغ آن حر هنگام سخا حا...