کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیده گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالیده گردیدن
لغتنامه دهخدا
مالیده گردیدن . [ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گوشمال یافتن : وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند تا دیگر متهوران بدو مالیده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مالیده شدن شود.
-
واژههای مشابه
-
مالیده آمدن
لغتنامه دهخدا
مالیده آمدن . [دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مالیده شدن . گوشمال یافتن . تنبیه و مجازات شدن : تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رأی خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و به راه راست بداشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688). و رجوع به مالیدن و مال...
-
مالیده شدن
لغتنامه دهخدا
مالیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال یافتن . تنبیه و مجازات شدن . سرکوب شدن . منکوب شدن . شکست خوردن : و به جنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد و از لشکر وی بسیار کشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مال...
-
مالیده ران
لغتنامه دهخدا
مالیده ران . [ دَ / دِ ] (ص مرکب )صاف ران و مسطح از فربهی . (گنجینه ٔ گنجوی ، ص 139). آنکه دارای رانی صاف و مسطح است از فربهی : صد اشتر قوی پشت و مالیده ران عرق کرده در زیر بار گران .نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ص 139).
-
مالیده سرین
لغتنامه دهخدا
مالیده سرین . [ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) مالیده ران . از صفات نیک اسب . کفل پر : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین و گردن افراز. نظامی .و رجوع به مالیده ران شود.
-
سرکه بر روی مالیده
لغتنامه دهخدا
سرکه بر روی مالیده . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترشرو : از آن خفرقی موی کالیده ای بدان سرکه بر روی مالیده ای .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
فصیص
لغتنامه دهخدا
فصیص . [ ف َ ] (ع اِ) خسته ٔ خرمای صاف و پاکیزه گویی روغن مالیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) تر شدن زخم و روان گردیدن . (منتهی الارب ). و لغتی در فَزّ است . (از اقرب الموارد). || بیرون کشیدن و جدا کردن چیزی را از چیزی . || بانگ کردن ...
-
انفراک
لغتنامه دهخدا
انفراک . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) مالیده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سست گردیدن دوش و زایل گشتن آن از جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست شدن دوش . (تاج المصادر بیهقی ). || خرد شدن . ریزریز شدن . از ...
-
رغم
لغتنامه دهخدا
رغم . [ رَ ] (ع مص ) یا رُغم یا رِغم . کراهت داشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). مکروه داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به کره و ناپسندی حقیر و خوار گردیدن : رغم انفی لله رغماً. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). به خاک رسیدن بینی و مقهور شدن . (مصادر...
-
ژولیده
لغتنامه دهخدا
ژولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) درهم رفته . درهم شده . آمیخته . به دست مالیده . پریشان . و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان ). خلاف خوارکرده (در موی ). گوریده . آشفته . بهم شوریده . کالیده : جغبوت ؛سخت ژولیده (در موی ). هدمل ؛ ب...
-
درس
لغتنامه دهخدا
درس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب ال...
-
استنقاع
لغتنامه دهخدا
استنقاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب ). استنقع فی الغدیر؛ اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس ). || فراهم آمدن آب باستادن در جای . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن و ا...
-
علق
لغتنامه دهخدا
علق . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) به دل دوست داشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خصومت کردن . || درآویختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آویختن . (اقرب الموارد). || باردار گردیدن . || چ...