کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالیده
لغتنامه دهخدا
مالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) لمس کرده . (ناظم الاطباء). دست کشیده . مس کرده . || فشرده . فشار داده . || مشت و مال کرده . مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده .(ناظم الاطباء). || بالا زده . دوتا کرده .- بازمالیده ؛ بالازده چنانکه آستین ...
-
واژههای مشابه
-
مالیده آمدن
لغتنامه دهخدا
مالیده آمدن . [دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مالیده شدن . گوشمال یافتن . تنبیه و مجازات شدن : تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رأی خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و به راه راست بداشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688). و رجوع به مالیدن و مال...
-
مالیده شدن
لغتنامه دهخدا
مالیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال یافتن . تنبیه و مجازات شدن . سرکوب شدن . منکوب شدن . شکست خوردن : و به جنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد و از لشکر وی بسیار کشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مال...
-
مالیده گردیدن
لغتنامه دهخدا
مالیده گردیدن . [ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گوشمال یافتن : وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند تا دیگر متهوران بدو مالیده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مالیده شدن شود.
-
مالیده ران
لغتنامه دهخدا
مالیده ران . [ دَ / دِ ] (ص مرکب )صاف ران و مسطح از فربهی . (گنجینه ٔ گنجوی ، ص 139). آنکه دارای رانی صاف و مسطح است از فربهی : صد اشتر قوی پشت و مالیده ران عرق کرده در زیر بار گران .نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ص 139).
-
مالیده سرین
لغتنامه دهخدا
مالیده سرین . [ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) مالیده ران . از صفات نیک اسب . کفل پر : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین و گردن افراز. نظامی .و رجوع به مالیده ران شود.
-
سرکه بر روی مالیده
لغتنامه دهخدا
سرکه بر روی مالیده . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترشرو : از آن خفرقی موی کالیده ای بدان سرکه بر روی مالیده ای .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
نامالیده
لغتنامه دهخدا
نامالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نامال . نمالیده . مالیده ناشده . مقابل مالیده . رجوع به مالیده شود.
-
مالیدگی
لغتنامه دهخدا
مالیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مالیده . رجوع به مالیده شود.
-
چنگال خوست
لغتنامه دهخدا
چنگال خوست . [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چنگال است . (جهانگیری ). بمعنی چنکال است که نان گرم و روغن و شیرینی درهم مالیده شده باشد. (برهان ). همان خوراک معروف به چنگال . (شرفنامه ٔ منیری ). || هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند. (برهان ). چیزی مالیده...
-
متغلف
لغتنامه دهخدا
متغلف . [ م ُ ت َ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) خوش بوی مالیده و غالیه مالیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تغلف شود.
-
دهن
لغتنامه دهخدا
دهن . [ دَ هَِ ] (ع ص ) چرب و روغن مالیده . (ناظم الاطباء).
-
قاراندود
لغتنامه دهخدا
قاراندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) خم یا چیز دیگری که قیر بر آن مالیده باشند: خم قاراندود.