کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالش دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالش دادن
لغتنامه دهخدا
مالش دادن . [ ل ِ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن . || مشتمال دادن . ورز دادن . || گوشمال دادن . مجازات کردن . تنبیه کردن . تأدیب و سیاست کردن : به موری دهد مالش نره شیرکند پشه بر پیل جنگی دلیر. فردوسی .لشکر ما پس از نماز ایشان را مالش قوی دادند و تنی دویست ...
-
واژههای مشابه
-
مالش ده
لغتنامه دهخدا
مالش ده . [ ل ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) مالش دهنده . مجازات کننده . کیفردهنده . تنبیه کننده . گوشمال دهنده . تأدیب و سیاست کننده : چتر سیه سپید پیلت مالش ده سیستان ببینم .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
پوزمال دادن
لغتنامه دهخدا
پوزمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالش دادن پوز کسی . تنبیه وی را بفعل یا بقول .
-
ورزانیدن
لغتنامه دهخدا
ورزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) مالیدن . ورز دادن خمیر را. مالش دادن آن را چنانکه برای نان پختن .
-
ماساژ دادن
لغتنامه دهخدا
ماساژ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالش دادن عضوی با دست یا با وسائل طبی ، برای تولید آرامش و رفع کوفتگی و خستگی یا برای لاغر شدن عضو. مشت و مال دادن . و رجوع به ماساژ شود.
-
دلک
لغتنامه دهخدا
دلک . [ دَ ] (ع مص ) مالیدن چیزی را و نرم و تابان گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیک بمالیدن اندام . (المصادرزوزنی ). نیک بمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). به دست مالیدن بدن را و مالش دادن . (غیاث ) (آنندراج ). || ادب دادن کسی را روزگا...
-
مرزیدن
لغتنامه دهخدا
مرزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لحنی در ورزیدن . مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن . مالش دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و نیز رجوع به مَرزه به معنی ماله شود.
-
گرفت کردن
لغتنامه دهخدا
گرفت کردن . [ گ ِ رِ ک َدَ ] (مص مرکب ) کنایه از اعراض کردن باشد. (برهان ). || مالش دادن ساز، یعنی کاری کردن که نغمه ای لرزان به گوش آید. (برهان ). رجوع به گرفت شود.
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
مشتمال
لغتنامه دهخدا
مشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام فنی در کشتی که ...
-
چشم مالیدن
لغتنامه دهخدا
چشم مالیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن چشم . مالش دادن پلک چشم . || هوشیار شدن و ازغفلت برآمدن . (آنندراج ). از خواب غفلت بیدار شدن .- چشمت را بمال ؛ یعنی درست حواست را جمع ک-ن و خوب دیده ٔ بینش خود را بگشای : سگ بنطق آمد که ای صاحب کمال بی...
-
ورزیدن
لغتنامه دهخدا
ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) برزیدن . کار کردن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).عمل کردن . به کار بردن . || کوشیدن . جهد کردن . کوشش و سعی نمودن . (ناظم الاطباء). || پیاپی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیر...
-
تیمار کردن
لغتنامه دهخدا
تیمار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )پرستاری کردن . (از ناظم الاطباء). تعهد و غمخواری و حراست و مواظبت حال کسی کردن . توجه و مراقبت کردن ازکسی یا بیماری یا چیزی : و چون او نیز از دنیا برفت پسر او احمدخان پادشاه شد. این شمس آباد راتیمار نکرد تا خراب شد. ...