کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لیغ و لاغ
لغتنامه دهخدا
لیغ و لاغ . [ غ ُ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لاغ شود : گه خیال آسیا و باغ و راغ گه خیال میغ و ماغ و لیغ و لاغ .مولوی .
-
آو
لغتنامه دهخدا
آو. (اِ) آب : کی تواند که همچو ماغ چکاوبزند غوطه در میانه ٔ آو. سنائی یا لطیفی ؟دستی که جود با کف او آشناوش است دستی که آو در یم او آشناوراست . شرف شفروه .بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود، چه آو را آب هم توان خواند بی آنکه تغییری در معنی و وزن ...
-
جبل قارن
لغتنامه دهخدا
جبل قارن . [ ج َ ب َ ل ِ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است به مازندران . رجوع به سفرنامه ٔمازندران رابینو ص 121، 133 و 150 شود : برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکریکی میغ از ستیغ کوه قارن .منوچهری (دیوان ص 63).
-
شنابر
لغتنامه دهخدا
شنابر. [ ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف ). داننده ٔ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا : شنابر چو بی آشنا را گِرَدچو زیرک نباشد نخست او مِرَد. اسدی .میان آبگیری به پهنای راغ شنابر در آب شکن گیر ماغ .اسدی (گرشاسبنامه ص 118).
-
خیمه دوز
لغتنامه دهخدا
خیمه دوز. [ خ َ/ خ ِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه خیمه می دوزد. (آنندراج ). چادردوز. خَیّام . (یادداشت مؤلف ) : باد زره گر شده ست آب مسلسل زره ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم .منوچهری .
-
شنگ و مشنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ و مشنگ . [ ش َ گ ُ م َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی شنگ مشنگ ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). مشنگ تابع مهمل شنگ است ، مثل نان مان و باغ ماغ . (فرهنگ نظام ). نام دو دزد معروف . (فرهنگ نعمةاﷲ) : چه زنی طعن...
-
شکن گیر
لغتنامه دهخدا
شکن گیر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) مواج . پر از امواج . متلاطم . پر از چین و تاب . (یادداشت مؤلف ) : در او آبگیری به پهنای باغ شناور در آب شکن گیر ماغ . اسدی .زره پوشان دریای شکن گیربه فرق دشمنش پوینده چون تیر. نظامی .شکن گیر گیسویش از مشک ناب زده سایه...
-
خیم
لغتنامه دهخدا
خیم . [ خ َ / خ َ ی َ /خ ِ ی َ ] (ع اِ) ج ِ خیمه . (منتهی الارب ) : وز بردگان طرفه که قسم سپه رسیدنخاس خانه گشت بصحرا درون خیم . فرخی .بار بربست مه روزه و برکند خیم مهرگان طبل زد و راست برون برد علم . فرخی .باد زره گر شده ست آب مسلسل زره ابر شده خیمه...
-
غالوک
لغتنامه دهخدا
غالوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه باشد : کمان گروهه ٔ زرین شده بچرخ هلال ستارگان همه غالوکهای سیم اندود . خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 271).و در حاشیه ٔ آن آمده : غالوک و ژواله هر چه آن چون مهره ٔ گرد کنی غالوک و ژواله خوانند - انتهی . مهره ٔ گلین باشد که...
-
سمانه
لغتنامه دهخدا
سمانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه . (برهان ) (از آنندراج ). آسمانه . سقف خانه . (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کَرَک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان ). مرغ سمان که به عربی سلو...
-
شفانه
لغتنامه دهخدا
شفانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی بزرگ و رنگارنگ و بزرگتر از زغن . (ناظم الاطباء). مرغی است بزرگتر از زغن و سه رنگ دارد و او را سبزگرا خوانند. (از فرهنگ اوبهی ). مرغی است بزرگتر از زغن که سر و بال او چند رنگ دارد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فره...
-
میغ بستن
لغتنامه دهخدا
میغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پیدا شدن میغ است . (از آنندراج ). ابر بستن . ابرناک شدن . مه گرفتن . پدید آمدن مه و ابر در هوا.- میغ بستن آسمان ؛ ابرناک شدن . (ناظم الاطباء).- میغ بستن هوا ؛ مه و ابر پدید آمدن در هوا. ابرناک گشتن هوا. مه ...
-
میغ
لغتنامه دهخدا
میغ. (اِ) ابر و سحاب . (ناظم الاطباء). ابر.(لغت نامه ٔ اسدی ). سحاب . سحابه . غیم . غین . ضباب . (یادداشت مؤلف ). به معنی ابر که عربان سحاب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 364) : میغ ماننده ٔ پنبه ست و همی باد نداف هست سدکیس درونه که ب...
-
تارمیغ
لغتنامه دهخدا
تارمیغ. (اِ مرکب ) بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا «تمن » و «ماغ » و «میغ» و «نژم » نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). بخاری باشد که در ایام زمستان بر روی هوا پد...
-
رباینده
لغتنامه دهخدا
رباینده . [ رُ ی َ دَ / دِ] (نف ) نعت فاعلی از ربودن . که برباید : چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادشوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال . معروفی .عدل آمد و امن آمد و رستند رعیت از پنجه ٔ گرگان رباینده ٔ غدار. فرخی .دل تیهو از چنگ طغرل بداغ رباینده ...