کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مازنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مازنی
لغتنامه دهخدا
مازنی . [ زِ ] (اِخ ) اسم نحویی است منسوب به سوی مازن که قبیله ای است از تمیم . (غیاث ) (آنندراج ). بکربن محمدبن حبیب از بنی مازن بن شیبان معاصر واثق خلیفه و کتاب مایلحن فیه العامة و کتاب الالف و اللام و کتاب التصریف و کتاب العروض و کتاب القوافی و کت...
-
مازنی
لغتنامه دهخدا
مازنی . [ زِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحیم المازنی القیسی مکنی به ابوعبداﷲ عالم جغرافی متوفی به سال 565 هَ . ق . وی در غرناطه ولادت یافت و به مشرق سفر کرد و در همانجا درگذشت . او راست : 1- تحفةالالباب و نخبةالاعجاب . 2- نخبةالاذهان فی عجائب البلدان . 3- ...
-
مازنی
لغتنامه دهخدا
مازنی . [ زِ ] (اِخ ) نضربن شمیل بن خرشةبن یزیدبن کلثوم بصری مازنی از علمای فقه و حدیث و نحو بود که در شعر و نوادر و ادبیات عرب نیز دست داشت و از اصحاب خلیل بن احمد عروضی بود. وی بجهت ضیق معاش به خراسان سفر و در مرو اقامت کرد وبارها در نیشابور به تدر...
-
مازنی
لغتنامه دهخدا
مازنی . [ زِ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مازن که نام قبیله ایست از تمیم و مازن به معنی تخم مورچه است . (از انساب سمعانی ). || منسوب است به مازن که نام چندین قبیله از قبایل عرب است . (از انساب سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
عماره ٔ مازنی
لغتنامه دهخدا
عماره ٔ مازنی . [ ع ُ رَ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن احمر مازنی . وی از صحابیانی بود که در بصره سکنی ̍ گزیدند. «ابن حجر»حدیثی از او روایت کرده است . رجوع به الاصابة شود.
-
عماره ٔ مازنی
لغتنامه دهخدا
عماره ٔ مازنی . [ ع ُ رَ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن زعکره ٔ مازنی ، مکنی به ابوعدی . وی صحابی بود. و «ابن سعد» وی را از کسانی داند که در فتح مکه شرکت داشتند. برخی گویند که وی ساکن شام گشت . و «ذهبی » نام او را «عماربن عکرمة...» نوشته است ، اما «ابن حجر» گوی...
-
ابوداود مازنی
لغتنامه دهخدا
ابوداود مازنی . [ اَ وو دِ زِ ] (اِخ ) عمیربن عامر. صحابی است و در جنگ بدر و احد حاضر بوده است . بعضی نام او را عمرو گفته اند.
-
بشیر مازنی
لغتنامه دهخدا
بشیر مازنی . [ ب َ رِ زَ ] (اِخ ) ابن قانع او را یاد کرده است و برخی اورا بُشر مازنی نامیده اند. حدیثی درباره ٔ خرما از پیغمبر (ص ) روایت دارد. رجوع به الاصابة ج 1 ص 189 شود.
-
بشر مازنی
لغتنامه دهخدا
بشر مازنی . [ ب ِ رِ زَ ] (اِخ ) فاتح بخارا بسعی قتیبه در خلافت ولیدبن عبدالملک . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 1 ص 254 شود.
-
حبیب مازنی
لغتنامه دهخدا
حبیب مازنی . [ ح َ ب ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مروان تیمی و حبیب بن حبیب تیمی شود.
-
حبیب مازنی
لغتنامه دهخدا
حبیب مازنی . [ح َ ب ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عمربن محصن شود.
-
جستوجو در متن
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن قنبر مازنی . رجوع به ابن قنبر مازنی شود.
-
عمارة
لغتنامه دهخدا
عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمر مازنی . صحابی بود. رجوع به عمارة مازنی (ابن احمر...) شود.