کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مازن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زَ] (اِ) استخوان میان پشت را گویند و آن را به تازی صلب خوانند. (برهان ). صلب و استخوان میان کمر. (ناظم الاطباء). استخوان تیره ٔ پشت . ستون فقرات . مازو. مازه . (فرهنگ فارسی معین ). مازه . استخوان میان پشت که به عربی صلب گویند و پشت مازه مشهو...
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن سعدالذبیانی از غطفان و جد جاهلی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 824).
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن زبیدبن منبه از سعدالعشیره واز کهلان وجد جاهلی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 824).
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) ابن فزارةبن ذبیان از غطفان و جد جاهلی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 824).
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از تمیم . (منتهی الارب ). نام پدر قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء). پدر قبیله ای . (از اقرب الموارد). ابن مالک بن عمرو، از تمیم و از عدنان و جد جاهلی است و قطری بن الفجاءة از نسل اوست . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 8...
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) مازن بن الازدبن الغوث بن نبت از کهلان و جد جاهلی است و اکثر قبایل ازد از او جدا شده است . (از اعلام زرکلی ، ج 3 ص 824).
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (ع اِ) بیضه ٔ مور. (منتهی الارب ). تخم مورچه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تخم مور. خایه ٔ مور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
ابن مازن
لغتنامه دهخدا
ابن مازن . [ اِ ن ُ زِ ] (ع اِ مرکب ) مور. نَمْل .
-
ام مازن
لغتنامه دهخدا
ام مازن . [ اُم ْ م ِ زِ ] (ع اِ مرکب ) مورچه . (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
مآذن
لغتنامه دهخدا
مآذن . [ م َ ذِ ] (ع اِ) ج ِ مِئذَنَة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مئذنة شود.
-
جستوجو در متن
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) بنده ای است مر بنی مازن را. (منتهی الارب ). شاعری مولی بنی مازن .
-
مازنی
لغتنامه دهخدا
مازنی . [ زِ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مازن که نام قبیله ایست از تمیم و مازن به معنی تخم مورچه است . (از انساب سمعانی ). || منسوب است به مازن که نام چندین قبیله از قبایل عرب است . (از انساب سمعانی ).