کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارِ کِرچِکى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مأر
لغتنامه دهخدا
مأر. [ م َءَ / م َءْرْ ] (ع مص ) تباه گردیدن زخم . || دشمنی اندیشیدن با کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مأر
لغتنامه دهخدا
مأر. [ م َءْرْ ] (ع مص ) (از «م ٔر») پر کردن مشک را. || تباهی انداختن میان کسان و بر دشمنی انگیختن دشمنی کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) : آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو (از آنندراج ).مرد را چون نبود جز که جفا پیشه مارش انگار نه مرد...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : درین دیار بهنگام شار و چندین مار پلنگ وار نمودند غرجگان عصیان . فرخی (از آنندراج ).شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف شار و مارند و ن...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را اماره و آمار و ماره نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محاسبه و دفتر حساب . (ناظم الاطباء). || (ص ) حساب کننده و محاسب . ...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) مخفف مادر که والده باشد. (آنندراج ) (برهان ). مخفف مادر. (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). مادر در لهجه ٔ طبری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مخفف مادر و در لهجه ٔ شوشتر بجای مادر مار گویند. (یادداشت ایضاً). گیلکی ، «مَر» (مادر). لری ، اطراف ب...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِخ ) دهی از دهستان «برزاوند» شهرستان اردستان است که 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (سریانی ، ص ، اِ) کلمه ٔ سریانی است و معنی آن سید است ، گویند «مار فلان » یعنی «سید فلان » و بیشتر در مورد قدیسین بکار برند و گاهی هم در مورد اسقف ها و بطارکه استعمال کنند. مؤنث آن «مُرت » است و ماری عبارت از «مار»+«ی » متکلم وحده است یعنی «سرو...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. [ مارر ] (ع ص ) گذرنده و در گذرنده . (ناظم الاطباء). رونده . (آنندراج ).
-
کله مار
لغتنامه دهخدا
کله مار. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به فقع شود.
-
کله مار
لغتنامه دهخدا
کله مار. [ ک َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
گل مار
لغتنامه دهخدا
گل مار. [ گ ُ ] (اِ) گونه ای است از تیره ٔ کاکتوس ها که برحسب شکل به نامهای مختلف نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 129).
-
کفچه مار
لغتنامه دهخدا
کفچه مار. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) قسمی مار. (از فرهنگ رشیدی ). در اصطلاح جانورشناسی یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است و از گروه پروتروگلیف میباشد در سطح قدامی دندانهای جلو آرواره ٔ بالایی این مار شیاری است که تا نوک دندان ادا...
-
گونده مار
لغتنامه دهخدا
گونده مار. [ گُن ْ دِ ] (اِخ ) پسر گونده بو که شیلدبر و کلوتر او را در اوتون مغلوب ساختند.