کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مارستان
لغتنامه دهخدا
مارستان . [ رِ / رَ ] (اِ مرکب ) معرب بیمارستان است . (دهار) (منتهی الارب ). بیمارستان را گویند و آنرا به تازی دارالشفا خوانند. (جهانگیری ). بمعنی مارسان است که بیمارستان و دارالشفا باشد. (برهان ). بمعنی بیمارستان لیکن به فتح «راء» است و معرب . بیمار...
-
جستوجو در متن
-
مارسان
لغتنامه دهخدا
مارسان . [ رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی مارستان است که بیمارستان و دارالشفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به مارستان و بیمارستان شود.
-
مرستان
لغتنامه دهخدا
مرستان . [ م َ رَ / م َ رِ ] (اِ مرکب ) به معنی مارستان است . (از دزی ). رجوع به مارستان شود.
-
مریضخانه
لغتنامه دهخدا
مریضخانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . مارستان . دارالمرضی . مستشفی . دارالشفاء.
-
مستشفی
لغتنامه دهخدا
مستشفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع اِ) شفاخانه . بیمارستان . مارستان . ج ، مُستَشفَیات .
-
ملستان
لغتنامه دهخدا
ملستان . [ م َ ل َ ] (اِ) بیمارستان . مریضخانه . مارستان . (از دزی ج 2 ص 612).
-
اشیاف زعفرانی
لغتنامه دهخدا
اشیاف زعفرانی . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته ٔ مارستان مصر است و هم اکنون بدان مداوا کنند. برای مطلق رمد سودمند است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 50 و تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 304 شود.
-
باذبینی
لغتنامه دهخدا
باذبینی . (اِخ ) ابوالرضا احمدبن مسعودبن الزقطر باذبینی . از محدثان بود و از ابوالبرکات یحیی بن عبدالرحمن بن حُبَیش فارقی قاضی مارستان سماع کرد و بسال 592 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ). و رجوع به تاج العروس شود.
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را اماره و آمار و ماره نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محاسبه و دفتر حساب . (ناظم الاطباء). || (ص ) حساب کننده و محاسب . ...
-
بیمارستان
لغتنامه دهخدا
بیمارستان . [ رِ ](اِ مرکب ) (از: بیمار + َِسْتان ، ادات مکان ) خانه وعمارتی که سلاطین در بعضی شهرها بسازند و بیماران راآنجا طبیب دیوانی معالجت نماید و آن را بیمارسان و مارستان نیز گویند. (از انجمن آرا). بیمارخانه . مارستان . (آنندراج ). عمارت و خانه...
-
غربی
لغتنامه دهخدا
غربی . [ غ َ ] (اِخ ) (397 یا 398 - 464 هَ . ق .) ابوالخطاب نصربن احمدبن عبداﷲبن البطر القاری الغربی . ازاصحاب محاملی و عمر سماع کرد و اصحاب حدیث به سوی او رفتند. وی از جماعتی منفرداً روایت کرد، از آن جمله است : ابوالحسن بن رزق البزاز و ابوعبداﷲبن یح...
-
مانستار
لغتنامه دهخدا
مانستار. [ ن َ / ن ِ] (اِ) صومعه . خانقاه . دیر. زاویه . (دزی ج 2 ص 566). ابن بطوطه ذیل مانستارات قسطنطنیه آرد: مانستار مانند لفظ مارستان است جز آنکه نون در آن مقدم و «را» مؤخر است و آن در نزد ایشان همانند زاویه است در پیش مسلمانان . (یادداشت به خطم...
-
بیمارخانه
لغتنامه دهخدا
بیمارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . درمانخانه .خانه و عمارتی که در بعضی شهرها بسازند و بیماران را در آنجا برند و طبیب دیوانی بمعالجت ایشان پردازد و بعربی دارالشفا خوانند و بیمارسان مخفف بیمارستان و مارستان معرب آن . (از بهار عجم ) (از آن...
-
بیمارسان
لغتنامه دهخدا
بیمارسان . (اِ مرکب ) بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند. (برهان ). بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف بیمارستان . (رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گل...