کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماردی
لغتنامه دهخدا
ماردی . [ رِ ] (ص ) رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. خسروی .نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن چو بردا...
-
جستوجو در متن
-
افکنان
لغتنامه دهخدا
افکنان . [ اَ ک َ ] (نف ، ق ) در حال افکندن : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی .همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان . فردوسی .- شکارافکنان ؛ در حال افکندن شکار : شکارافکنان در بیابان چین . نظامی...
-
اوثان
لغتنامه دهخدا
اوثان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَثَن . بت ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصنام . (ترجمان القرآن ) : چو بردارد ز پیش روی اوثان حجاب ماردی دست برهمن . منوچهری .شمشهای زر از قدود بدود واجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
سلیح
لغتنامه دهخدا
سلیح . [ س ِ ] (ع ، اِ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || اماله سلاح . (آنندراج ) (غیاث ). عربی ممال سلاح به معنی ابزار جنگ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت جنگ : خروشان و کفک افکنان...
-
کفک
لغتنامه دهخدا
کفک . [ ک َ ] (اِ) بمعنی کف باشد مطلقاً اعم از کف صابون و کف آب و کف گوشت و کف دهان و کف شیرو امثال آن . (برهان ) (از غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زبد. (دهار) (ترجمان القرآن ). تفل . تفال . (منتهی الارب ). رغوه . کفچ . (فرهنگ جهانگیری ) : مرد حر...
-
اشقر
لغتنامه دهخدا
اشقر. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرخ فش و دم . (منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آنرا اشقر نامند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18 و 19). رنگ اشقر در اسب سرخی صافی است چنانکه یال و دم آن هم سرخ باشد. (از قطر ال...
-
همه
لغتنامه دهخدا
همه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیرد زوال .(از غیاث ).یکی از موارد استعمال لفظ همه در معنی «هر» و شاهد منقول از سعدی از این م...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
حجاب
لغتنامه دهخدا
حجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .اگر حجاب کنی از خدا فرشته شوی چنین که...