کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماران کنند موران کشند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوه ماران
لغتنامه دهخدا
کوه ماران . (اِخ ) تلی است در کشمیر. (غیاث ). کوهی است که در وسط شهر کشمیر واقع شده ... (آنندراج ). و رجوع به آنندراج شود.
-
قلعه ماران
لغتنامه دهخدا
قلعه ماران . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در 48هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و 4 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کنگاور به کرمانشاه . سکنه ٔ آن 40 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قلعه ماران
لغتنامه دهخدا
قلعه ماران . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است به رامیان . (یادداشت مؤلف ).
-
ماران دیز
لغتنامه دهخدا
ماران دیز. (اِخ ) دهی از دهستان کنار شهر است که در بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ماران گاز
لغتنامه دهخدا
ماران گاز. (اِخ ) دهی از دهستان فعله کری است که در بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 660 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
باب ماران
لغتنامه دهخدا
باب ماران . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سریزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 15هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه .سکنه ٔ آن 5 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
محط
لغتنامه دهخدا
محط. [ م ِ ح َطط ] (ع اِ) آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه . (منتهی الارب ). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). مخط [ م ِ خ َ ط ط ] .
-
زنگک
لغتنامه دهخدا
زنگک . [ زَ گ َ ] (اِ) که در چشم کشند. صداء. (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا): الصداء؛ زنگار آهن و زنگک که در چشم کشند. (ربنجنی ، یادداشت ایضاً). سیاهی که در چشم کشند. (ایضاً). قسمی سیاهی که کمی به سبزی زند و زنان بدان ابروها سیاه کنند. سرمه س...
-
شمد
لغتنامه دهخدا
شمد. [ ش َ م َ ] (اِ) قطیفه و پارچه ٔ نازکی از کتان که در وقت خوابیدن بر روی کشند. (ناظم الاطباء). گاز. پارچه ٔ نازک که در اعتدال هوا به جای لحاف به روی کشند. پارچه ٔ تنک پنبه ای که از آن پشه بند و روپوش تابستانی کنند و نیز خسته بندند. (یادداشت مؤلف...
-
دشک
لغتنامه دهخدا
دشک . [ دَ / دِ / دُ ] (ترکی ، اِ) رشته ٔ تابیده که بر سوزن کشند. (از برهان ). رشته ٔ تابیده ای که به سوزن کشند و خیاطی کنند. (ناظم الاطباء). || ریسمان خام . دشگ . (برهان ).
-
پکمال
لغتنامه دهخدا
پکمال . [ پ َ / پ ُ ] (اِ) افزار کفشگران باشد که بدان خط کشند و بعربی مخط گویند. (برهان قاطع). آهن چرم دوزی که بدان خط کشند و نقش کنند. خطکش کفاشان .مِخط. محطّ. (منتهی الارب ). مِحَطّه . حَط... صیقل کردن چرم و نقش نمودن بر آن به پکمال . (منتهی الارب ...
-
عاجز کردن
لغتنامه دهخدا
عاجز کردن . [ ج ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) درمانده کردن . ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت . خاقانی .موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. (مجالس سعدی ص 23).
-
قطاع الطریق
لغتنامه دهخدا
قطاع الطریق . [ ق ُطْ طا عُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) راه زنان که مال مسافران را به غارت برند یا قتل کنند و به فریب کشند. (آنندراج ) (از غیاث ).
-
خرطنبور
لغتنامه دهخدا
خرطنبور. [ خ َ طَم ْ ] (اِ مرکب ) چوب یا استخوان کوچک که بر کاسه ٔ طنبور نصب کنند و تارها را بر آن کشند. بهندی گهرچ گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).