کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارافسای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مارافسای
لغتنامه دهخدا
مارافسای . [ اَ ] (اِخ ) حوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مارافسای میان او بد و جامی به هر دو دست گرفته . (التفهیم ). سیزدهم صورت حوا، ای مارافسای . (التفهیم ). رجوع به حواء (صورت فلکی ) شود.
-
مارافسای
لغتنامه دهخدا
مارافسای . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء).مُعَزِّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمان کینه ورش هم به زخم کینه ٔ اوست به زخم مار بود هم زمان مارافسای . عنصری .دو مارافسای عینینش دو ماراستند زلفینش که هم م...
-
جستوجو در متن
-
عینین
لغتنامه دهخدا
عینین . [ ع َ ن َ ن ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عین در حال نصب و جر. عینان . دو چشم . رجوع به عین شود : دو مارافسای عینینش دو مارستند زلفینش که هم مار است مارافسای و هم زهر است تریاقش .منوچهری .
-
نسق یمانی
لغتنامه دهخدا
نسق یمانی . [ ن َ س َ ق ِ ی َ ] (اِخ ) آن ستارگان که بر نیمه ٔ پیشین از مار مارافسای است . (یادداشت مؤلف ).
-
مارافسان
لغتنامه دهخدا
مارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َو وا ] (اِخ ) نام صورتی از صور فلکیة از ناحیه ٔ شمالی و آنرا بر صورت مردی مارافسای توهم کرده اند. ماری به دست گرفته و آن بیست وچهار کوکب است و خارج از صورت پنج کوکب است . و صورت مار این مارافسای را حیه نامند. (از جهان دانش ). نام صورت هشتم...
-
افسای
لغتنامه دهخدا
افسای . [ اَ ] (نف مرخم ) افسون خوان و رام کننده . (مجمعالفرس ). افسونگر و رام کننده را گویند و افسانیدن رام کردن را. (برهان ) (آنندراج ). افسون و افسون خوان . (فرهنگ شعوری ). جادوگر. افسونگر. (ناظم الاطباء). فسون خواننده . افسون خوان . (فرهنگ خطی )....
-
مارافسایی
لغتنامه دهخدا
مارافسایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل مارافسای . افسون کردن مار. مطیع کردن مار. مارگیری : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش .نظامی .
-
مارافسار
لغتنامه دهخدا
مارافسار. [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازنده ٔ مار باشد. (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورنده ٔ زهر باشد از بدن انسان و حیوان دیگر به زور افسون . (برهان ). و رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
مارافسا
لغتنامه دهخدا
مارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار ومار آموزنده است که مارگیر باشد. (برهان ). کسی که مار را افسون کند و بگیرد. (آنندراج ) (ا...
-
مارفسای
لغتنامه دهخدا
مارفسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بودرنجه شود روزی از مار خویش . ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارفسای اندر آمده . خاقانی .رجوع به مارافسا ...
-
افساییدن
لغتنامه دهخدا
افساییدن . [ اَ دَ ] (مص ) رام کردن . افسون کردن . غلبه کردن خصوصاً در سحر و جادو. (ناظم الاطباء). بافسون تسخیر و رام کردن چنانکه درپری افسای و مارافسای . (یادداشت مؤلف ) : چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد. مسعودسعد.و رجوع به افسائیدن ...
-
حاوی
لغتنامه دهخدا
حاوی . (ع ص ) حاو.نعت فاعلی از حی ّ و حوایة. فراگیرنده از هر سوی . محتوی . احاطه کننده . گرادگردگیرنده . از همه سو بر چیزی محیطشونده . محیط. || شامل . مشتمل . محتوی بر. || مارافسای . (مهذب الاسماء). مارگیر. صاحب مار. الذی یرقی الحیة. (اقرب الموارد). ...
-
فسونگر
لغتنامه دهخدا
فسونگر. [ ف ُ گ َ ] (ص مرکب ) فسون خوان . فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند : فسونگر چو بر تیغ بالا رسیدز دیبا یکی پر بیرون کشید. فردوسی .فسونگر به گفتار نیکو همی برون آرد از دردمندان سقم . ناصرخسرو.ترا سیمرغ و تیر گز نبایدنه رخش و جادوی زال فسونگر. از...