کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماذر
لغتنامه دهخدا
ماذر. [ ذَ ] (اِ) مادر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مادر شود.
-
واژههای همآوا
-
مئزر
لغتنامه دهخدا
مئزر. [ م ِءْ زَ ](ع اِ) چادر. ج ، مآزر. (منتهی الارب ). چادر و ازار وزیرجامه و فوطه و لنگی که بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ازار. فوطه . لنگ . چادر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ازار. مئزرة. مئزار. اِزر. (اقرب الموارد).
-
مازر
لغتنامه دهخدا
مازر. [ زَ ] (اِ) مازریون . (فهرست مخزن الادویه ). ذافنوبداس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذافنی ویداس و ذافنبداس و مازریون در همین لغت نامه شود.
-
مازر
لغتنامه دهخدا
مازر. [ زَ ] (اِخ ) نام شهری به اصقلیه (صقلیه ). (نخبة الدهر دمشقی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهر کوچکی است در جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) (از وفیات الاعیان ). شهری است در صقلیه . بعضی از شارحان صحیح بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ). شهری است به مغرب...
-
مازر
لغتنامه دهخدا
مازر.[ زَ ] (اِخ ) دهی میان اصبهان و خوزستان ، از آن است عیاض بن محمدبن ابراهیم ابهری مازری (منتهی الارب ).
-
ماضر
لغتنامه دهخدا
ماضر.[ ض ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از مضر و مضور. (از اقرب الموارد). || شیر ترش زبان گز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیری زبان گز پیش از ستبر شدن . (از اقرب الموارد). شیری زبان گز و تیز پیش از کلچیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شیرنیک س...
-
مآزر
لغتنامه دهخدا
مآزر. [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ مِئزَر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود.
-
معذر
لغتنامه دهخدا
معذر. [ م ُ ع َ ذ ذَ ] (ع اِ) هر دو کرانه ٔ پیکان . || رخسار . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن جزء از چانه که لجام از آن می گذرد. (ناظم الاطباء). جای لگام در اسب . (از اقرب الموارد). || مهمانی ختنه کردن . || (ص ) ختنه شده . (ناظم الاطب...
-
معذر
لغتنامه دهخدا
معذر. [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) آنکه دارای عذر باشد خواه محق بود و خواه غیرمحق و قوله تعالی و جاء المعذرون من الاعراب ؛ یعنی معتذرون و کسانی که دارای عذر بودند و یا آنکه در عذر غیرمحق بودند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه عذر ناراست آرد. (از...
-
معذر
لغتنامه دهخدا
معذر. [م ُ ذِ ] (ع ص ) عذرخواه و آنکه دارای عذر باشد. (ناظم الاطباء). بهانه کننده و عذر آشکار نماینده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعذار شود.