کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مادینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مادینه
لغتنامه دهخدا
مادینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) مادین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوب به ماده . مؤنث . مقابل نرینه ، مذکر. (فرهنگ فارسی معین ) : پس آنگاه که نهاد آن مادینه را، گفت : ای پروردگار من بدرستی که من نهادم آنرا مادینه و خدای داناتر است به آنچه نها...
-
جستوجو در متن
-
دختر برادر
لغتنامه دهخدا
دختر برادر. [ دُ ت َ رِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ برادر. برادرزاده ٔ مادینه .
-
مادین
لغتنامه دهخدا
مادین . (ص نسبی ، اِ) مادینه . ماده ٔ هر حیوان عموماً. (آنندراج ). نوع مؤنث ازهر حیوانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مادینه شود.
-
کالی
لغتنامه دهخدا
کالی . (اِخ ) زوجه ٔ سیوا الهه ٔ نیروی مادینه در اساطیر هند.
-
جفت گیری کردن
لغتنامه دهخدا
جفت گیری کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن نرینه و مادینه را. بهم نزدیک کردن نر و ماده را بقصد باروری . آرامش دادن حیوانی نرینه را با مادینه بقصد نتاج . مدموج کردن . گشن گیری کردن .
-
دججانة
لغتنامه دهخدا
دججانة. [ دَ ج َ ن َ ] (ع اِ) مؤنث دججان . کودک مادینه ٔ شیرخوار روان پس مادر. (از منتهی الارب ).
-
شاهدخت
لغتنامه دهخدا
شاهدخت . [ دُ ] (اِ مرکب ) دخت شاه . دختر شاه . شاهزاده خانم . فرزند مادینه ٔ شاه . || شاه دختر.
-
اناثاً
لغتنامه دهخدا
اناثاً. [ اِ ثَن ْ ] (ع ق ) مادینه . زنینه . مقابل ذکوراً. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اِناث و اُناث شود.
-
ولائد
لغتنامه دهخدا
ولائد. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ ولیدة، به معنی کودک مادینه و پرستار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به ولیدة شود.
-
دختر شوهر
لغتنامه دهخدا
دختر شوهر. [ دُ ت َ رِ ش َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دختندر. نادختری . (یادداشت مؤلف ). فرزند مادینه ٔ شوی از زن دیگر.
-
دخترزن
لغتنامه دهخدا
دخترزن . [ دُ ت َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ربیبة. دختندر. دختراندر. نادختری . فرزند مادینه ٔ زن از شوی دیگر.
-
دخترعمه
لغتنامه دهخدا
دخترعمه . [ دُ ت َ رِ ع َم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ خواهر پدر. بنت عم . عمه قزی
-
کنیزک فروش
لغتنامه دهخدا
کنیزک فروش . [ ک َ زَ ف ُ ] (نف مرکب ) که کنیزک فروشد.که کنیز فروشد. فروشنده ٔ برده ٔ مادینه : شاه بس کز کنیزکان شد دوربه کنیزک فروش شد مشهور.نظامی .
-
صبیة
لغتنامه دهخدا
صبیة. [ ص َ بی ی َ ] (ع اِ) دختر. (غیاث اللغات ). مؤنث صبی است . (منتهی الارب ). دخترینه . (مهذب الاسماء). کودک مادینه . کنیزک . دختربچه . ج ، صبایا.