کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مادون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مادون
لغتنامه دهخدا
مادون . (ع ص مرکب ) ماسوا و فروتر و پائین تر. (ناظم الاطباء). ماسوا و بمعنی فروتر نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). زیردست ، مقابل مافوق .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از ما (آنچه ) + دون (فرودتر) آنچه فروتر است . آنچه فرود است : جمله بر خودحرام کرده بدی...
-
واژههای مشابه
-
سامجن مادون
لغتنامه دهخدا
سامجن مادون . [ ] (اِخ ) روستائی از روستاهای دون حائط بود. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 109 از اصطخری ص 310).
-
مادون گودباغ
لغتنامه دهخدا
مادون گودباغ . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه عسکر است که در بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
ماتحت
لغتنامه دهخدا
ماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اندراز خفچاق
لغتنامه دهخدا
اندراز خفچاق . [ ] (اِخ ) ناحیتی است از کیماک و مردمانش ببعضی اخلاق بغوز مانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 85). معادل عربی این کلمه مادون خفچاق است شاید منظور خفچاق اندرونی باشد. (از حاشیه ص 85 حدود العالم چ دانشگاه ).
-
خون خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خون خسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خون کسی پایمال شدن . قتل کسی مورد توجه قرار نگرفتن . قاتل کسی مجازات نشدن : خون هرگز نخسبد. (کلیله و دمنه ).آنکه کشتستم پی مادون من می نداندکه نخسبد خون من .مولوی .
-
محوی
لغتنامه دهخدا
محوی . [ م َح ْ وی ی ] (ع ص ) مقابل حاوی . مجموع . فراهم آمده . گردشده . فراهم شده . (ناظم الاطباء). دربرگرفته شده . || دریافت شده . (ناظم الاطباء). || مضمون .ج ، محاوی . || سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند. هر فلک مافوق ، حاو...
-
مافوق
لغتنامه دهخدا
مافوق . [ف َ فُو ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشتر و زیادتر و بالاتر. (ناظم الاطباء). مقابل مادون و ماتحت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مافوق الحد؛ زیاده از حد. (ناظم الاطباء). || دست بالا. حداکثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه در منصب برتر...
-
سرتیپ
لغتنامه دهخدا
سرتیپ . [ س َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح فعلی نظامی ، درجه ای است در ارتش ، بالاتر از سرهنگی و مادون سرلشکری . دارنده ٔ این درجه در شمار امراء ارتش است . فرمانده تیپ . فرمانده قسمتی از سربازان : نه مرد نیزه و تیغم نه مرد حمله و جنگم نه سالارم نه معلولم (...
-
فرودست
لغتنامه دهخدا
فرودست . [ ف ُ دَ ] (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. (برهان ). || (ص مرکب ) زیردست . مادون . مقابل بردست و زبردست و بالادست . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود ا...
-
مدیم کنار
لغتنامه دهخدا
مدیم کنار. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان در 46هزارگزی جنوب شرقی مشیز بر سر راه مادون به جعفرآباد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 285 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و ش...
-
محمل
لغتنامه دهخدا
محمل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج ). معنی کلمه و جمله و عبارت : بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد. محمدقلی سلیم . || آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) ابن سمیة. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 وج 6 ص 174). یا سهیة. (عیون الاخبار ج 3 ص 239). المری . (الموشح ص 238، 242 و 243). پهلوانی شاعر بوده است . (منتهی الأرب ). معاصر عبدالملک اموی . او راست :و انی لقوام الی الضیف م...