کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مادری، مادری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
امومت
لغتنامه دهخدا
امومت . [ اُ مو م َ ] (ع مص ) مادر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مادری کردن . (مصادر زوزنی ). مادر گشتن . (ناظم الاطباء). مادری و مادر بودن . (آنندراج ). ماکنت اُمّاً فاممت امومة؛ نبودی مادر و مادر گردیدی یا مادری کردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .
-
دایگی کردن
لغتنامه دهخدا
دایگی کردن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حضانت . (دهار). دایگانی کردن . شیردادن زنی بچه ٔ دیگری را : وز دوستی زر که بنزدیک او بودگاهیش دایگی کند و گاه مادری . فرخی .دایگی کن بنوازش که نزادپانصد هجرت ازو به فرزند.خاقانی .
-
تخییف
لغتنامه دهخدا
تخییف . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) فرودآمدن در منزلی . || بددلی کردن و روی گردانیدن از کارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || متفرق و پراکنده شدن گوشت لثه مابین دندانها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)...
-
زبان دانی
لغتنامه دهخدا
زبان دانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) سخن دانی . زبان آوری . فصاحت . زبان داری . اهل سخن بودن . توانایی در سخن : زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لیکن تونجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی . سنائی .شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظها...
-
شگیفتن
لغتنامه دهخدا
شگیفتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شکیفتن . (فرهنگ لغات ولف ).صبر داشتن . تحمل داشتن . فارغ بودن . دل برداشتن . (یادداشت مؤلف ). تحمل کردن . مصابرت ورزیدن . صبر کردن . شکیبایی داشتن : آسیه را فرعون به زنی کرد... و یکزمان از وی نشگیفتی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ...
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) نام یکی از طبقات چهارگانه که بواسطه ٔ پستی نژاد مشهورند و به ترتیب عبارتند از: «هادی »، «دوم »، «چندال » و «بدهتو». و آنان به کارهائی از قبیل پاکیزه کردن قراء و دیگر کارهای پست اشتغال می ورزند و به زعم هندوان این طبقات به پدری به نام «ش...
-
فضولی
لغتنامه دهخدا
فضولی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول » مستعمل است . (فرهنگ فارسی معین ) : عدو چو گشت فضولی ح...
-
نکوهش کردن
لغتنامه دهخدا
نکوهش کردن . [ ن ِ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکوهیدن . هجو. هجا. (یادداشت مؤلف ). سرزنش کردن . ملامت کردن : اگر روزی از تو پژوهش کنندهمه مردمانت نکوهش کنند. بوشکور.هر آنگه که رشک آورد پادشانکوهش کند مردم پارسا. فردوسی .نکوهش فراوان کند زال زرهمان نیز ...
-
مصلحت خانه
لغتنامه دهخدا
مصلحت خانه . [ م َ ل َ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آنجا که در صلاح صواب کار اندیشه و غور کنند. مجلس رایزنی و چاره اندیشی و مشاورت . || مجلسی که ناصرالدین شاه قاجار در سال 1276 هَ . ق . دایر کرد و ریاست آن را به اعتمادالدوله عیسی خان که از وجوه قاجار و...
-
زجل
لغتنامه دهخدا
زجل . [ زَ ] (ع مص ) انداختن . (منتهی الارب ) (از صحاح ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ص 5). افکندن . و از زجل بدین معنی است «لعن اﷲ امازجلت به »؛ یعنی لعنت خدای بر مادری که او را بیفکند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افکندن و دور ساختن . (از ...
-
سر داشتن
لغتنامه دهخدا
سر داشتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) خواهش داشتن : من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد. صائب . || رابطه داشتن زنی با مردی . رابطه ٔ نامشروع داشتن زنی با مردی . رابطه داشتن : ... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و م...
-
کهن گشتن
لغتنامه دهخدا
کهن گشتن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . به سن کهولت و سالخوردگی رسیدن : سرای سپنج است بر راه روتو گردی کهن دیگر آید به نو. فردوسی .اگر زآهنی چرخ بگْدازدت چو گشتی کهن باز نَنْوازدت . فردوسی .چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا ن...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج َدد ] (ع اِ) پدر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیاک . پدربزرگ . (یادداشت مؤلف ). نیا. (ناظم الاطباء). پدر پدر چندانکه بالا رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پدر کلان . جد پدری . پدر مهین . نیاک : تاش به حوا ملک خ...
-
زاییدن
لغتنامه دهخدا
زاییدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگر زایش است . ایلاد. تولید. بچه آوردن . وضع حمل . بار نهادن . (در تداول عامه ). فارغ شدن . زادن . وضع. (ترجمان القرآن ). مشتقات آن : زایش . زاینده . زاییده : لزئة؛ زاییدن مادر کودک را. (منتهی الارب ). اطالة؛ زاییدن فرزند ...
-
طالش دولاب
لغتنامه دهخدا
طالش دولاب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است در گیلان . مطابق تقسیماتی که در جغرافی کیهان برای گیلان شده ، هفدهمین ناحیه محسوب است . از شمال محدود است به اسالم و از مغرب به خلخال ، و از جنوب به شاندرمن و گسکر طول آن 431 و عرض آن 30 کیلومتر، و به دو ن...