کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتم زدگانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتم زدگانه
لغتنامه دهخدا
ماتم زدگانه . [ ت َ زَ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) چون ماتمزدگان و عزاداران . همانند سوکواران : دادش خورش و لباس پوشیدماتم زدگانه برخروشید.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
مآتم
لغتنامه دهخدا
مآتم . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأتَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع مَاءْتَم شود.
-
مأتم
لغتنامه دهخدا
مأتم . [ م َءْ ت َ ] (ع اِ) انجمن زنان . ج ، مَآتِم . (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان . ج ، مآتم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه . (ازاقرب الموارد). |...
-
نخل ماتم
لغتنامه دهخدا
نخل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخل تابوت . (غیاث اللغات ). نخل محرم . نخل عزا. تابوت . (از آنندراج ) : برگ عشق حسن از دامان پاک عاشق است نخل ماتم می شود شمعی که بی پروانه شد.صائب (از آنندراج ).
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلوائی که با جنازه ٔ مرده می فرستند. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقل ِ ماتم شود.
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نقل که در ماتم به مردم و قبیله تقسیم کنند، و این در ولایت سیاه سازند، به خلاف هندوستان که آنجا سپید می سازند. (آنندراج ) : رنگ ایجادم ز روی نقل ماتم ریختندخلق را شیرین شد از روز سیاهم کام جان .شفیع ...
-
رنگ ماتم
لغتنامه دهخدا
رنگ ماتم . [ رَ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سیاهی و تیرگی . (ناظم الاطباء). رنگ سیاه .
-
ماتم آوردن
لغتنامه دهخدا
ماتم آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوک گرفتن . عزا داشتن . عزا گرفتن . غم خوردن : همی آگهی جست از آن نیوپوربسی ماتم آورد هنگام سور.فردوسی .
-
ماتم داشتن
لغتنامه دهخدا
ماتم داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) سوکواری کردن . عزاداری کردن : امیر ماتم داشتن بسیجید. (تاریخ بیهقی ). ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید. (تاریخ بیهقی ).ماتم روزگار داشته ام که دگر چون تو روزگار نداشت . مسعودسعد.ترا به محنت ...
-
ماتم ساختن
لغتنامه دهخدا
ماتم ساختن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) عزاداری کردن . سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده ٔ جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ قدیم ص 223).
-
ماتم گرفتن
لغتنامه دهخدا
ماتم گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این دیده ٔ تر گهی که ماتم گیردطوفان را پیش اشک خود کم گیرد. طالب آملی (از آنندراج ).مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده ر...
-
ماتم پرسی
لغتنامه دهخدا
ماتم پرسی . [ ت َ پ ُ ] (حامص مرکب ) تعزیت . (آنندراج ). فاتحه خوانی و تعزیت گویی . (ناظم الاطباء).
-
ماتم دار
لغتنامه دهخدا
ماتم دار.[ ت َ ] (نف مرکب ) عزادار. (ناظم الاطباء). سوکدار.
-
ماتم داری
لغتنامه دهخدا
ماتم داری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عزاداری . (ناظم الاطباء). سوکداری : به ماتم داری آن کوه گلرنگ سیه جامه نشسته یک جهان سنگ .نظامی .